بیوگرافی دانیل لیبرمن
دانیل ای. لیبرمن یکی از برجستهترین دانشمندان در حوزه زیستشناسی تکاملی انسان است. او در دانشگاه هاروارد به عنوان استاد زیستشناسی تکاملی انسان و پروفسور علوم زیستی مشغول به کار است. لیبرمن بیش از صد مقاله علمی در مجلات معتبر علمی مانند Nature و Science منتشر کرده و به خاطر تحقیقات نوآورانهاش در زمینه تکامل سر انسان و به ویژه تحقیقاتش درباره دویدن و دویدن با پای برهنه، شهرت یافته است. او به دلیل کارهای پژوهشی خود که به طور گسترده در روزنامهها، مجلات، کتابها، برنامههای خبری و مستندها منتشر شدهاند، به عنوان “پروفسور برهنهپا” شناخته میشود.
مفاهیم کتاب “داستان بدن انسان: تکامل، سلامت و بیماری”
کتاب “داستان بدن انسان” نوشته دانیل لیبرمن، یک اثر جامع و مفصل در مورد تکامل بدن انسان و چگونگی تاثیر تغییرات فرهنگی و زیستمحیطی بر سلامت انسان در طول تاریخ است. این کتاب به تفصیل به مفاهیم زیر میپردازد:
تکامل بایپدالیسم (دوپا بودن)
لیبرمن در این کتاب توضیح میدهد که چگونه ایستادن و راه رفتن بر روی دو پا (بایپدالیسم) یکی از نقاط عطف مهم در تکامل انسان بوده است. این تغییر به انسانها اجازه داد تا دستهای خود را برای انجام کارهای پیچیدهتری مانند استفاده از ابزار آزاد کنند. این تغییرات منجر به تحولات بزرگ در ساختار اسکلتی و عضلانی بدن انسان شد که تاثیرات آن تا امروز باقی مانده است.
تغییر رژیم غذایی
یکی دیگر از موضوعات کلیدی که لیبرمن به آن پرداخته، تغییرات در رژیم غذایی انسانها در طول زمان است. او توضیح میدهد که چگونه انسانها از یک رژیم غذایی میوهمحور به شکار و جمعآوری غذاهای متنوعتری روی آوردند. این تغییرات در رژیم غذایی به تحولات بزرگی در فیزیولوژی دستگاه گوارش و متابولیسم بدن انسان منجر شد. به عنوان مثال، مصرف گوشت و غذاهای پرانرژی باعث افزایش اندازه مغز انسان و بهبود تواناییهای شناختی شد.
انقلابهای کشاورزی و صنعتی
کتاب به بررسی تاثیرات انقلابهای کشاورزی و صنعتی بر بدن انسان و سلامت عمومی میپردازد. لیبرمن نشان میدهد که چگونه انقلاب کشاورزی، با ایجاد زندگی نشسته و مصرف کربوهیدراتهای ساده، منجر به افزایش بیماریهای مزمن مانند دیابت و چاقی شد. انقلاب صنعتی نیز با تغییرات سریع در سبک زندگی و محیط زیست، تاثیرات مشابهی داشت و بسیاری از بیماریهای مدرن را تشدید کرد.
تطابقهای بدن انسان و بیماریهای مزمن
لیبرمن در کتاب خود توضیح میدهد که چگونه بدن انسان به گونهای تکامل یافته است که با شرایط زندگی در عصر حجر سازگاری داشته باشد. اما با پیشرفتهای سریع فرهنگی و تکنولوژیکی، این تطابقها به مشکلات جدی سلامت منجر شدهاند. به عنوان مثال، نشستن طولانی مدت و کم تحرکی، مشکلاتی مانند بیماریهای قلبی و عروقی را افزایش داده است.
اهمیت تطابقهای زیستی
یکی از بخشهای مهم کتاب به بررسی اهمیت شناخت تطابقهای زیستی بدن انسان میپردازد. لیبرمن معتقد است که با استفاده از اطلاعات تکاملی، میتوان محیطهای سالمتری ایجاد کرد و سبک زندگی بهتری را پیش گرفت. او پیشنهاد میدهد که با تغییرات کوچک در رفتارهای روزمره و محیط زندگی، میتوان بسیاری از مشکلات سلامتی را کاهش داد و زندگی سالمتری داشت.
نگاهی به آینده
در نهایت، لیبرمن به بررسی آینده بدن انسان و چالشهای پیش رو میپردازد. او معتقد است که با توجه به روندهای فعلی، مشکلات سلامتی مرتبط با سبک زندگی مدرن ادامه خواهند داشت. اما با استفاده از دانش تکاملی و ایجاد تغییرات هوشمندانه در رفتارها و محیطهای زندگی، میتوان این چالشها را مدیریت کرد و بهبود بخشید.
دلایل خواندن این کتاب
کتاب “داستان بدن انسان” به دلایل متعددی میتواند خواندنی و مفید باشد:
- فهم عمیقتر از تکامل بدن انسان: لیبرمن با زبانی ساده و قابل فهم توضیح میدهد که چگونه بدن انسان طی میلیونها سال تکامل یافته است.
- ارتباط بین گذشته و حال: کتاب نشان میدهد که چگونه تفاوتهای بین تطابقهای بدن انسان در عصر حجر و زندگی مدرن منجر به افزایش بیماریهای مزمن شده است.
- راهنمایی برای زندگی سالمتر: نویسنده با استفاده از اطلاعات تکاملی، پیشنهاداتی برای ایجاد محیطی سالمتر و بهبود سبک زندگی ارائه میدهد.
- نگاهی جامع به تغییرات فرهنگی و فیزیکی: کتاب به بررسی تأثیرات انقلابهای کشاورزی و صنعتی بر سلامت و بدن انسان میپردازد و نشان میدهد که چگونه این تغییرات منجر به مشکلات بهداشتی مختلف شده است.
- بهرهبرداری از تطابقهای زیستی برای بهبود سلامت: لیبرمن پیشنهاد میدهد که با تغییرات کوچک در رفتارهای روزمره و محیط زندگی، میتوان بسیاری از مشکلات سلامتی را کاهش داد و زندگی سالمتری داشت.
بریدهای از کتاب:
میمونهای دوپا
چطور بر روی دوپا راه رفتیم
دستهای تو سریعتر از دستهای من است
هر چند که پاهای من درازتر است تا بتوانم فرار کنم.
شکسپییر ـ رؤیای یک شب تابستانی
جنگل معمولاً خاموش است، به جز صدای خفیف برگها، وزوز حشرات و چهچۀ پرندگان. ناگهان غوغایی به پا میشود و سه شامپانزه با موهای سیخ شده، وحشیانه جیغ و داد سر میدهند و به سرعت بر فراز جنگل از درختی به درخت دیگر میپرند تا میمونهای کولوبوس را فراری دهند. ظرف کمتر از یک دقیقه یک شامپانزۀ مسنتر و باتجربه جهشی میکند و یک میمون وحشتزدۀ فراری را به دام میاندازد و مغزش را به درختی میکوبد. غائله با همان سرعتی که شروع شده بود خاتمه مییابد. وقتی میمون فاتح طعمۀ خود را میدرد و شروع به خوردن گوشت آن میکند، شامپانزههای دیگر از هیجان غوغا راه میاندازند. احتمالاً همۀ انسانها از دیدن چنین صحنهای شوکه میشوند. تماشای شکار شامپانزهها میتواند آزارنده باشد، نه فقط به دلیل خشونت آن، بلکه همچنین از این رو که ما ترجیح میدهیم آنها را خویشاوندان باهوش و آرام خود بدانیم. آنها گاهی همچون آینهای از من برتر جلوه میکنند، اما وقتی شامپانزهها شکار میکنند، ولع تاریک بشری برای خوردن گوشت و قابلیتهای خشونتطلبانۀ او و حتی استفادۀ مرگبار از استراتژی و کار گروهی را به نمایش میگذارند.
این صحنه همچنین منعکسکنندۀ تضادهای بنیادی میان بدن انسان و شامپانزه است. علیرغم تفاوتهای کالبدشناختی آشکار، مثل مو، پوزه و راه رفتن روی چهار دست و پا، مهارتهای نمایشی شکار شامپانزهها نشان میدهد که انسانها چقدر از جهات مختلف رقتانگیزند. انسانها تقریباً همیشه با اسلحه شکار میکنند، زیرا هیچ انسان زندهای به گرد قدرت و سرعت و چابکی شامپانزهها هم نمیرسد، خصوصاً بر روی درخت. علیرغم این که میخواهم تارزان باشم، ناشیانه از درخت بالا میروم. حتی افراد تمریندیده باید خیلی احتیاط کنند. توانایی پریدن از شاخه به شاخه و گرفتن شاخهها برای تعقیب میمونی در حال فرار بسیار فراتر از مهارتهای یک فرد تمرین دیده است. حتی اگر دیدن شکار شامپانزهها آزارنده باشد، باز به گمان من دیدن آن قابلیتها چالاکانۀ فوق بشری این شامپانزهها، که ما تا بیش از ۹۸ درصد با آنها کدهای ژنتیک مشترک داریم، تحسین برانگیز است.
انسانها حتی روی زمین هم ورزشکاران نسبتاً نالایقی هستند. سریعترین انسانها میتوانند طی مدتی کمتر از یک دقیقه با سرعتی معادل ۳۷ کیلومتر در ساعت بدوند. این سرعت برای اکثر ما فوق بشری به نظر میآید. اما بسیاری از پستانداران، از جمله شامپانزهها و بزها میتوانند، بدون آموزش فشرده، طی دقیقههای زیادی به راحتی با سرعتی دوبرابر بدوند. من حتی نمیتوانم از یک سنجاب هم سریعتر بدوم. انسانهای دونده هم ناتوان و ناپایدار هستند و قادر به چرخش سریع نیستند. حتی کوچکترین تنه یا ضربه میتواند یک دونده را نقش زمین کند. نهایتاً، ما فاقد قدرت هستیم. یک شامپانزۀ نر بالغ پانزده تا بیست کیلو وزن دارد، که کمتر از وزن اکثر مردها است، اما یک شامپانزۀ معمولی دارای قدرت عضلانی دوبرابر نسبت به قویترین ورزشکار انسانی است.۱
وقتی شروع به تحقیق در مورد تاریخ بدن انسانی میکنیم تا بدانیم که انسانها چه سازگاریهایی دارند، در مقابل این پرسش مهم قرار میگیریم، که چرا انسانها تا به این حد در سازگاری زیستی بر روی درخت ضعیف، کند و بیدست و پا شدند؟
دلیل این ناتوانی همان اولین تغییر بزرگ در تکامل انسانی، یعنی توانایی روی دوپا ایستادن است. اگر یک سازگاری اولیۀ مهم وجود داشته باشد، که همچون بارقهای که نیاکانی انسانی را در مسیر تکاملی مجزا از سایر میمونها قرار داد، احتمالاً همین توانایی ایستادن و راه رفتن بر روی دوپا بوده است. داروین به روش معمول پیشگویانۀ خود این نظریه را برای اولین بار در سال ۱۸۷۱ مطرح کرد. داروین علیرغم فقدان اطلاعات نهفته در فسیلها حدسیات خود را این گونه تدوین کرد که نیاکان انسانی اولیه از میمونها تکامل یافتهاند. آنها با راستقامت شدن دستان خود را آزاد کردند تا بتوانند با آنها ابزار بسازند و از آنها استفاده کنند. این تحول به تکامل مغزی بزرگتر، توانایی کلامی و دیگر تواناییهای ویژۀ انسانی انجامید:
تنها انسان دوپا شد. من گمان میکنم که بتوانیم تا حدی بفهمیم که او چطور توانسته راه خود را بیابد، و این جزو برجستهترین ویژگیهایش به شمار میرود. انسان با به خدمت گرفتن تحسین برانگیز دستهایش، تحت فرمان و ارادۀ خود، به موقعیت مسلط کنونی خود دست یافت . . . اما دستها و بازوها در ابتدا به سختی میتوانستند تا به این حد به کمال برسند تا سلاحهایی بسازند یا به هدف معینی نیزه پرتاب کنند. آنها کماکان از دستها برای راه رفتن و کشیدن وزن خود و نیز بالا رفتن از درخت استفاده میکردند . . . اگر محکم ایستادن بر روی دوپا و داشتن دستها و بازوهای آزاد یک مزیت باشد، پس شکی در موفقیتهای برجستهاش در نبرد زیستی نیست. بنابر این دلیلی وجود ندارد تا فرآیند تکاملی ایستادن بر روی دوپای نیاکان خود را یک امتیاز ندانیم. آنها با این امتیاز بهتر میتوانستند با استفاده از سنگ و چماق از خود دفاع کنند، به طعمۀ خود حمله کنند، و یا به طرق دیگری غذای خود را به دست آورند. افرادی که بهتر تکامل مییافتند، میتوانستند موفقتر هم باشند و در ابعاد گستردهتری به بقای خود ادامه دهند.۲
یکونیم قرن بعد شواهد کافی در دست داریم تا پی ببریم که داروین احتمالاً درست میگفت. به لطف مجموعی از شرایط ـ که بسیاری از آنها با تغییرات اقلیمی آغاز شد ـ قدیمیترین اعضای شناخته شدۀ نیاکان انسانی سازگاریهایی را تکامل دادند تا بتوانند راحتتر و بیشتر از میمونها بر روی دوپا بایستند و راه بروند. امروز ما به قدری با ایستادن روی دوپا سازگار شدهایم که به ندرت به روش غیرمعمول ایستادن و راه رفتن و دویدن فکر میکنیم. نگاهی به اطراف خود بیندازید. به جز پرندگان یا کانگوروها چند موجود را میبینید که فقط با دو پا راه میروند و جست و خیز میکنند؟ شواهد حاکی از آنند که در میان تمام دگرگونیهای بدن انسان طی چند میلیون سالۀ اخیر، این سازگاری یکی از مهمترین تغییرات بوده است، نه فقط به دلیل مزایا، بلکه همچنین به دلیل معایبش. دانش ما از سازگاری نیاکان ما برای ایستادن روی دوپا نقطۀ آغاز مهمی برای توصیف تحولات بدن انسانی است. به عنوان اولین گام بگذارید با این نیاکان کهن آشنا شویم، اما اول از آخرین نیاکان مشترک با میمونها آغاز میکنیم.
حلقۀ گمشدۀ گریزان
اصطلاح «حلقۀ گمشده» که به دوران ویکتوریایی برمیگردد، واژهای است که اغلب به اشتباه استفاده شده، زیرا عموماً به گونههای کلیدی گذار در تاریخ حیات اشاره دارد. گرچه فسیلهای بسیاری برچسب حلقههای گمشده را بر خود دارند، اما جای یک گونۀ ویژۀ اساسی در تکامل انسان واقعاً خالی است، و آن «السیای» (LCA)، آخرین جد مشترک انسان و میمونهای دیگر است. ما ناامیدانه جای خالی این گونه را، که برایمان کاملاً ناشناخته مانده، احساس میکنیم. همانطور که داروین هم بدان اشاره کرد، «السیای» هم مانند گوریلها و شامپانزهها احتمالاً در یک جنگل بارانی در آفریقا زندگی میکرد، که برای حفظ استخوان و شواهد فسیلی نامناسب بود، زیرا استخوانها در کف جنگل به سرعت میپوسند و تجزیه میشوند. به این دلیل بقایای فسیلی حاوی اطلاعات کمی از شامپانزهها و گوریلها وجود دارد و امکان کمی برای یافتن بقایای فسیلی السیای وجود دارد.۳ گرچه فقدان شواهد دلیلی برای فقدان السیای نیست، اما این یقیناً به بحثهای گستردهای دامن میزند. فقدان یافتههای فسیلی از بخشی از درخت خویشاوندان ما و در این میان السیای حدسیات و بحثهای بسیاری را در بارۀ این حلقۀ گمشدۀ گریزان به راه انداخته است. با این وجود میتوان با مقایسههای دقیق، شباهتها و تفاوتها میان انسانها و میمونها در رابطه با آنچه در مورد درخت تکاملی انسان میدانیم به استنتاجات معقولی در مورد زمان و مکان زندگی السیای رسید. این درخت (نمودار ۱) نشان میدهد که سه گونۀ زندۀ میمون آفریقایی وجود دارد و انسانها به جای نزدیکی با گوریلها، خویشاوندی نزدیکتری با دوگونۀ شامپانزه، شامپانزههای معمولی و پیگمهشامپانزهها (معروف به بونوبوها) دارند. نمودار ۱، که بر پایۀ اطلاعات ژنتیک گستردهای قرار دارد، همچنین نشان میدهد که راه انسان و شامپانزه در حدود هشت تا پنج میلیون سال قبل از هم جدا شد (تاریخ دقیق کماکان مورد بحث است). به بیان دقیق، انسانها زیرمجموعۀ خاصی از خانوادۀ میمونها، به نام هومینینها هستند، که به تمام گونههایی اطلاق میشود، که خویشاوندی نزدیکتری با شامپانزهها و میمونهای دیگر و نهایتاً با انسانهای موجود دارند.
source