جسیکا مک‌کابه: اگر خوب فکر کنید، امروز این مغز شما بود که تصمیم گرفت به اینجا بیایید، نه خودتان. این مغز شما بود که تصمیم گرفت آیا پیاده بیایید، رانندگی کنید، تاکسی بگیرید یا دوچرخه‌سواری کنید. رفتار شما، هر نوع رفتاری، تحت تأثیر مغزتان است.

این داستان مغز من است. از کودکی، بچه‌ی باهوشی بودم. در هجده ماهگی به صورت کامل و جمله‌وار صحبت می‌کردم. تا سوم ابتدایی در آزمون‌های استاندارد نمرات بعد از دبیرستان کسب می‌کردم. همه‌ی معلم‌هایم بر این باور بودند که من پتانسیل بالایی دارم. با این حال، من همواره درگیر مشکلاتی بودم. دوستان زیادی نداشتم و اکثر وقتم را با کتاب‌ها می‌گذراندم.

در کلاس درس، به راحتی دچار حواس‌پرتی می‌شدم و چیزها را مدام گم می‌کردم. مغز من روی هیچ چیزی که علاقه‌مند نبودم تمرکز نمی‌کرد و این وضعیت مثل آب در هاون کوبیدن بود. با این حال، به دلیل هوشمندی‌ام، هیچ‌کس نگران نبود. تا اینکه در دوران متوسطه، وقتی باید خودم را به کلاس‌ها می‌رساندم و تکالیفم را همراه می‌بردم، هوشمندی به تنهایی کافی نبود و نمراتم شروع به افت کردند.

مادرم مرا نزد پزشک برد و پس از ارزیابی کاملی، تشخیص داده شد که من اختلال نقص توجه و بیش‌فعالی دارم (Attention Deficit Hyperactivity Disorder یا ADHD). این اختلال دارای سه ویژگی اصلی است: بی‌توجهی، تکانش‌گری و بیش‌فعالی. برخی افراد با بیش‌فعالی بیشتر تشخیص داده می‌شوند، به‌ویژه کودکان.

پزشک و والدینم تصمیم گرفتند که شاید داروهای محرک بتوانند بهتر از تنبیه‌ها و سخنرانی‌ها نتیجه دهند. پس آن را امتحان کردم و نتیجه داد. اولین باری که دارویم را مصرف کردم، مثل این بود که عینک به چشمم زده‌ام. توانستم تمرکز کنم و بدون هیچ تغییر دیگری، معدل من یک واحد کامل بالا رفت. این واقعاً یک معجزه بود.

تا سن چهارده‌سالگی، دوستانی داشتم که مرا دوست داشتند. در پانزده‌سالگی، اولین شعرم را منتشر کردم و در هفده‌سالگی می‌دانستم که می‌خواهم روزنامه‌نگار شوم. اما بعد از چندی، اوضاع شروع به خراب شدن کرد. نمی‌توانستم به موقع به کلاس‌ها برسم و با وجود موفقیت در دروس، مانند ثبت‌نام به موقع برای دروس مهم، دچار اشتباهات بزرگی شدم.

تا بیست‌ویک‌سالگی، دانشگاه را رها کردم و به خانه بازگشتم. در دهه‌ی بعدی، پانزده شغل مختلف را شروع و رها کردم یا از آنها اخراج شدم. در نهایت، در سن سی‌و‌دو‌سالگی احساس می‌کردم که هیچ ایده‌ای ندارم که با زندگی‌ام چه کنم. دائم کتاب‌های خودیاری می‌خواندم که به نظر نمی‌رسید کمکی کنند.

در این نقطه، می‌توانستم از خودم ناامید شوم. اما این کار را نکردم، زیرا می‌دانستم رفتارم مرا به اینجا رسانده و رفتار تحت تأثیر مغز است و مغز من دارای اختلال ADHD است. بنابراین، شروع به تحقیق کردم و اطلاعات خوبی یافتم. اما بسیاری از آن اطلاعات یا بسیار فنی بود یا به والدین و معلمان کودکان مبتلا به ADHD کمک می‌کرد.

بنابراین، کانال یوتیوبی راه‌اندازی کردم تا به افراد مبتلا به ADHD کمک کنم تا مغز خود را بهتر بشناسند و بدانند که تنها نیستند. در نهایت، یاد گرفتم که اختلال ADHD واقعی است و تفاوت‌هایی قابل اندازه‌گیری در مغز وجود دارد. این تفاوت‌ها، حتی در بزرگسالان، همچنان باقی می‌مانند. همچنین یاد گرفتم که ADHD بر طیف‌های مختلفی از زندگی اثر می‌گذارد و برای بسیاری، این اختلال زندگی را به چالش می‌کشد.

یادگیری در مورد مغز خودم و ارتباط با دیگران مبتلا به ADHD مرا به جایی رساند که امروز هستم. اکنون خوشحال‌تر و موفق‌تر از هر زمان دیگری هستم. آنچه که مرا به موفقیت رساند، شناخت بهتر مغزم و پذیرش خودم بود.

source

توسط salamathyper.ir