تا به حال پیش آمده فکر کنید اگر نویسندهای بزرگ کمی بیشتر عمر میکرد، چه چیزهایی ممکن بود خلق کند؟ اگر ایزاک آسیموف، نویسندهای که دنیاهای علمیـتخیلیاش به مرزهای خیال نظم داد، ده سال دیگر زندگی میکرد، بیتردید کتابخانهاش پرتر میشد. بسیاری باور دارند که او نهتنها نویسنده بود، بلکه معمار آیندهای بود که هنوز هم در حال رسیدن به آن هستیم.
مجموعه بنیاد (Foundation) را نمیتوان تنها یک داستان دانست؛ این مجموعه نوعی فلسفهی تاریخیـعلمی بود که در آن زمان هم فراتر از روزهای خود میاندیشید. یکی از دوستانم میگفت در نوجوانی با کتابهای آسیموف احساس میکرد که جهان را بهتر میفهمد، حتی اگر دقیق نمیدانست چرا! در جایی خواندم که آسیموف هرگز نمینوشت تا صرفاً سرگرم کند؛ او مینوشت تا افقها را جابهجا کند. آیا اگر آن مرگ زودرس در سال ۱۹۹۲ اتفاق نمیافتاد، امروز داستانهای تازهای از زبان او میخواندیم؟
یزاک آسیموف، نویسندهایست که علم را در دل داستان جای داد. یکی از خصوصیات بارز او، توانایی بینظیر در سادهسازی پیچیدگیها بود؛ مثل همین رباتهای سهقانونهاش که حالا بخش مهمی از فلسفهی اخلاق هوش مصنوعی محسوب میشوند. داستانهایی که در ظاهر پر از فناوری بودند، اما در عمقشان بیش از همه درباره انسان و انگیزههایش سخن میگفتند.
او اغلب میان علم، تاریخ، سیاست و روانشناسی پلی میزد که خواننده را از مرزهای واقعیت عبور میداد. از کسی شنیدم که میگفت اگر آسیموف امروز زنده بود، اولین کسی بود که چالشهای هوش مصنوعی مولد را در قالب داستانی قابلدرک مطرح میکرد. هنوز هم وقتی بحث آیندهی بشریت مطرح میشود، نام ایزاک آسیموف یکی از نخستینهاست. او کسی بود که بیش از هر نویسندهی دیگری، علم را در دل داستان کاشت و آینده را برای نسلها ترسیم کرد.
در بسیاری از محافل علمیتخیلی، نام آسیموف بهمثابه قانون است. بسیاری از ترسها و امیدهای ما نسبت به فناوری، نخستین بار در کتابهای او شکل گرفت. ایزاک آسیموف، با آن ذهن بیقرار و دست همیشه در نوشتن، اگر ده سال دیگر در میان ما میبود، بهاحتمال زیاد از ظهور اینترنت، ژنوم انسانی، و انقلاب محاسباتی الهام میگرفت. شاید دنبالهای برای بنیاد مینوشت، اما بهزحمت میشد انتظار داشت فقط در جهان پیشینش بماند.
آسیموف تا پایان عمر، فهرست کارهای ناتمامش را بهروز میکرد و هر روز به آن میافزود. درک جهان آسیموف بدون تخیل، ناممکن است؛ و درک تخیل بدون آسیموف، شاید ناتمام.
۱- ایزاک آسیموف در سال ۱۹۹۲ به دلیل عارضهی قلبی درگذشت
ایزاک آسیموف (Isaac Asimov) در ۶ آوریل ۱۹۹۲، در سن ۷۲ سالگی، در نیویورک چشم از جهان فروبست. علت اصلی مرگ او عارضهی قلبی و نارسایی کلیه بود که بعداً مشخص شد بهواسطهی عفونت HIV ناشی از انتقال خون در عمل جراحی قلب باز بوده است. او پیش از مرگ، یکی از پرکارترین نویسندگان تاریخ بهشمار میرفت، با بیش از ۵۰۰ عنوان منتشرشده در زمینههای گوناگون از جمله فیزیک، تاریخ، ادبیات و البته داستانهای علمیتخیلی. مرگ او، دنیای ادبیات علمی را در بهت فرو برد. در همان زمان، تکنولوژیهایی مثل اینترنت هنوز به مرحلهی عمومی نرسیده بودند. آسیموف اگر تنها یک دهه بیشتر میزیست، شاهد تولد گوگل، نقشهبرداری ژنوم انسان، و آغاز انقلاب دیجیتال میشد. شرایط جهانی در سالهای پس از مرگش، مواد اولیهای فوقالعاده برای خلق داستانهایی نو فراهم میکرد. فقدان او نه فقط از منظر شخصی، بلکه از حیث فکری نیز یک گسست در آیندهنگری داستانی بود. بسیاری معتقدند دههی ۹۰، دههای بود که آسیموف میتوانست در آن بیش از همیشه بدرخشد.
۲- اگر آسیموف زنده میماند، احتمالاً مجموعه بنیاد را با دنیای هوش مصنوعی گره میزد
مجموعه بنیاد (Foundation) یکی از شاهکارهای ادبیات علمیتخیلیست که بر محور مفهومی بهنام «روانتاریخ» (Psychohistory) میچرخد. این ایده، ترکیبی از ریاضیات، روانشناسی جمعی و آیندهنگری است. با توجه به ظهور دادهکاوی، مدلهای پیشبینی رفتاری و الگوریتمهای یادگیری ماشینی در دههی بعد از مرگ او، احتمال داشت آسیموف دنبالهای برای بنیاد بنویسد که در آن، هوش مصنوعی با توانایی تحلیل اجتماعی جایگزین یا رقیب روانتاریخگران انسانی شود. این جهان تازه، میتوانست محل تقابل فلسفهی انسانی با هوش الگوریتمی باشد. آسیموف علاقهمند بود از علوم نوین در روایتهایش بهره بگیرد، و پیدایش وب جهانی و گسترش بانکهای اطلاعاتی، میتوانست نسخهای نو از ترانتور (Trantor) را خلق کند؛ شهری که بر اساس دادهها، آینده تمدن را طراحی میکند. تصور یک «پیشگوی الگوریتمی» بهجای پیشگوی انسانی، کاملاً در مسیر تخیل او میگنجد. او ممکن بود جهانی بسازد که در آن، آینده نه توسط انسان، بلکه توسط کد پیشبینی شود.
۳- او احتمالاً به مسئلهی خودآگاهی و حقوق دیجیتال رباتها میپرداخت
در جهان رباتی آسیموف، سه قانون رباتیک اساس روابط انسان و ماشین را شکل میداد. اما با تحولات دههی ۹۰، بهویژه با ظهور رایانههای خانگی، احتمال داشت او گامهایی فراتر بردارد. او شاید داستانی خلق میکرد که در آن رباتی نهتنها از قوانین پیروی میکند، بلکه برای خودش حقوقی طلب میکند. همانگونه که در داستان انسان دو قرنی جرقه آن را زده بود. در این مسیر، بحثهایی چون خودآگاهی ماشینی، مسئولیت اخلاقی و حتی حق رأی برای رباتها وارد قصههایش میشد. آسیموف بارها درباره مسئولیت انسان در برابر اختراعاتش سخن گفته بود. با شروع مباحث فلسفی پیرامون هویت دیجیتال در آن دوران، داستانهای او میتوانست هشدارهایی باشد درباره «غفلت انسان از کرامت دیجیتال». شاید حتی با الهام از مباحث نوظهور، قانون چهارمی برای رباتها تعریف میکرد که مرز تصمیمگیری آزاد را مشخص میکرد. در ادبیات او، علم همیشه با اخلاق همراه بود و بدون شک رباتهای دههی بعد از مرگش، پیچیدهتر از همیشه درگیر اخلاقیات میشدند.
۴- آسیموف ممکن بود یک مجموعهی کاملاً جدید خلق کند با محوریت اینترنت، هک و اقتصاد جهانی
در سال ۱۹۹۲، شبکه اینترنت هنوز عمومی نشده بود. اما تنها چند سال بعد، وب متولد شد، تجارت الکترونیک رشد کرد و مفهوم «جهانی شدن دیجیتال» شکل گرفت. اگر آسیموف در آن دوران حضور داشت، بهاحتمال زیاد مجموعهای جدید مینوشت که در آن اینترنت نهفقط یک ابزار، بلکه یک نیروی زیستی و فلسفی بود. داستانی که در آن، هکرها نقش انقلابیون آینده را بازی میکردند، دولتها دیگر ساختار سنتی نداشتند، و واحد پولی، داده و دانش بود. او ممکن بود جهانی ترسیم کند که در آن، ذهن انسانها مستقیماً به شبکه متصل است و پرسشهایی دربارهی مرز واقعیت و مجاز مطرح میشود. آسیموف علاقهمند به سیستمهای کلان بود و شبکه جهانی، دقیقاً همان نوع سیستم پیچیدهای بود که او عاشقش بود. با توجه به علاقهاش به اخلاق، داستانهایی با موضوع سانسور، آزادی اطلاعات، و فروپاشی هویت در دنیای دیجیتال نیز دور از انتظار نبود.
۵- آسیموف پیشگام نوعی پیشگویی علمیتخیلی بر اساس دادهها و روندهای علمی میشد
ایزاک آسیموف بیش از آنکه صرفاً تخیلپرداز باشد، یک آیندهنگر علمی (Scientific Futurist) بود. او با بهرهگیری از روندهای علمی، آیندهها را میساخت؛ آیندههایی که بسیاریشان تحقق یافتند. اگر ده سال دیگر عمر میکرد، احتمال زیاد داشت که پیش از ظهور الگوریتمهای پیشبینی، خود نوعی داستانپردازی مبتنی بر تحلیل داده ابداع کند. مثلاً بر اساس آمار رشد جمعیت، تحلیل اقلیم، یا توسعه انرژیهای نو، داستانهایی بنویسد که در آن، تغییرات زیستمحیطی، مهاجرتهای دیجیتال، یا بحران منابع طبیعی، چارچوب اصلی روایت باشند. او این توانایی را داشت که واقعیت را به افسانه تبدیل کند و افسانه را به ابزار شناخت. در این سناریوها، علم نهفقط زمینهی روایت، بلکه خودِ قهرمان داستان میشد. احتمال دارد نوعی «علمِ داستانگو» بهنام او پدید میآمد؛ جریانی که هنوز هم در آیندهنگری علمی غایب است.
۶- آسیموف بهاحتمال زیاد درباره ژنوم انسانی داستانی علمیـاخلاقی مینوشت
در دههی پس از مرگ آسیموف، پروژهی نقشهبرداری ژنوم انسان (Human Genome Project) آغاز شد. این تحول بیولوژیکی میتوانست زمینهساز یکی از درخشانترین روایتهای علمیـتخیلی او باشد. با شناخت دقیق ساختار ژنتیکی انسان، پرسشهایی درباره دستکاری ارث، انتخاب ویژگیهای نوزادان، و مهندسی اخلاقی ژن مطرح شد. آسیموف، بهعنوان دانشمندی با دیدگاه اخلاقی، میتوانست داستانی خلق کند که در آن جوامعی براساس کُد ژنتیکی درجهبندی شوند. شاید در آن داستان، رباتها حافظ برابری ژنتیکی میبودند و از کودکان با ژنهای غیرمنتخب دفاع میکردند. او احتمالاً بین «طبیعت» و «ساخت» جدالی پرتنش طراحی میکرد. دنیایی که در آن، هویت نه از فرهنگ، بلکه از توالی نوکلئوتیدها تعریف میشود. این داستان میتوانست نقدی تیز و پیشنگرانه بر علم بیمهار و جامعهی طبقاتی آینده باشد. آسیموف بهخوبی میدانست که هر پیشرفت علمی، باید با بیداری اخلاقی همراه شود.
۷- او از ماجرای جهانیشدن و بحران هویت فرهنگی، یک داستان انسانمحور میساخت
با فراگیر شدن اینترنت، فرهنگهای بومی بهسرعت در حال همسانسازی شدند. آسیموف که همیشه به مسئلهی «هویت» در دل سیستمهای کلان علاقهمند بود، این تحول را بیتردید سوژهی داستان قرار میداد. شاید او جامعهای را تصویر میکرد که در آن، همه زبانها، ادیان، و آداب در یک «ابرزبان» دیجیتالی ذوب شدهاند. اما در دل این یکپارچگی، قهرمانی متولد میشد که بهدنبال بازسازی گذشتهی فراموششدهاش بود. آسیموف از تضاد فرد و ساختار اجتماعی همواره در روایتهایش بهره میبرد. در این داستان فرضی، تضاد میان حافظهی دیجیتال و خاطرهی انسانی، مضمون اصلی میشد. ممکن بود رباتها نقش حافظان تنوع فرهنگی را بازی کنند، یا برعکس، مأموران یکسانسازی هویت باشند. در هر حالت، مسئله هویت فرهنگی، در جهان پس از اینترنت، یکی از تمهای احتمالی او میبود. او نشان میداد که جهانیشدن، اگر بدون آگاهی رخ دهد، هویّت را از ریشه تهی میکند.
۸- در جهان پساآسیموفی، او درباره تغییرات اقلیمی داستانی هشداردهنده خلق میکرد
در دههی ۹۰ میلادی، موضوع گرمایش زمین بهتازگی وارد گفتمان عمومی شده بود. اگر آسیموف زنده بود، حتماً بهعنوان دانشمند و نویسنده، این بحران را در قالب یک روایت قدرتمند بیان میکرد. داستانی که در آن، سیارهای کهن با تمدنی پیشرفته، بهخاطر بیتوجهی به اکوسیستم، در حال نابودی است. او میتوانست شهری زیرزمینی خلق کند که نسل آخر بشر در آن زندگی میکنند و دیگر آسمان را ندیدهاند. در چنین فضایی، علم هم ناجی است و هم مقصر. آسیموف همواره علم را چونان شمشیری دولبه میدید. در روایت او، تنها امید بشر بازگشت به «تفاهم با طبیعت» میشد. شخصیت اصلی داستان شاید دانشمندی بود که در کودکی رؤیای درختی را دیده و حالا بهدنبال احیای زمین است. این روایت میتوانست تلفیقی از فلسفهی علمی و حسرت انسان نسبت به زیستبوم از دسترفته باشد.
۹- آسیموف به عصر رسانههای هوشمند واکنش نشان میداد
در سالهای پس از مرگ آسیموف، ظهور تلویزیونهای دیجیتال، رسانههای اجتماعی و الگوریتمهای فیلترینگ ، فضای زندگی را دگرگون کرد. آسیموف که همیشه دغدغهی شناخت و حقیقت را در دل داستان جای میداد، احتمالاً روایتهایی از «جهانی تحت کنترل محتوا» مینوشت. جهانی که در آن، انسانها فقط چیزهایی را میدانند که به آنها اجازه داده شده بدانند. داستان ممکن بود در یک جامعهی بسته جریان یابد که اخبار را رباتها مدیریت میکنند و حقیقتها بر اساس علایق عمومی تنظیم میشود. او از تضاد میان دانایی و کنترل، موضوعی عمیق میساخت. شاید شخصیت اصلی یک آرشیوکننده دیجیتال بود که حافظ «واقعیتِ سانسور نشده» بود. آسیموف این را در دل یک ماجرای معمایی علمیـتخیلی میریخت، با سوال اصلی: «اگر چیزی را ندانی، آیا وجود دارد؟». در جهان او، همیشه دانایی با خطر همراه بود، و جهل با آرامش کاذب.
۱۰- او احتمالاً پیشگام تلفیق دین و فناوری در قالب داستانی فلسفی میشد
آسیموف خود را بیدین میدانست، اما همیشه به ساختارهای فکری ادیان علاقهمند بود. با رشد علم، پرسشهایی درباره جایگاه ایمان، تقدیر و معجزه در دنیای مدرن مطرح شدند. اگر زنده میبود، شاید داستانی مینوشت که در آن، رباتی با قابلیت تحلیل فلسفی، ناگهان به نتیجهای برسد که وجود خداوند را منطقی میداند. یا شاید بالعکس، جامعهای مذهبی بسازد که در آن، علم تابو شده و کسی حق پرسیدن ندارد. تضاد سنت و فناوری، یکی از بسترهای بالقوهی داستانپردازی او بود. آسیموف از خلق فضاهایی که در آن ابهام اخلاقی وجود دارد، لذت میبرد. در چنین داستانی، شاید دانشمندی با اعتقاد مذهبی و رباتی بیاحساس در کنار هم، دنبال پاسخهایی ماورایی میرفتند. چنین داستانی میتوانست مبنای تأملاتی عمیق درباب رابطهی معنویت و فناوری باشد. این شاید همان داستانی بود که فلسفه، الهیات و آینده را در یک قاب کنار هم مینشاند.
source