توجه: این مقاله صرفا ترجمهای آزاد از مقالهای فرنگی است و لزوما نشاندهنده مشکلات خاص جامعه ایران نیست. اما از آنجا که روند جدایی و ترجیح یا اجبار تنهایی (به هر دلیل) یا ننگ و تابوی تنهایی در جامعه به خصوص برای بانوان زیاد است، شاید خواندن آن دیدگاهی بتواند بدهد. بنابراین این مقاله به هیچ عنوان تشویق به تنها زندگی کردن را از نظر ما تایید نمیکند.
در جهانی که ازدواج اغلب بهعنوان نشانهی موفقیت اجتماعی یا بلوغ عاطفی تلقی میشود، بعضی افراد راه دیگری را انتخاب کردهاند. آنها تصمیم گرفتهاند که بهجای پذیرش الگوی رایج زندگی مشترک، راهی شخصیتر، آزادانهتر و گاه جسورانهتر را دنبال کنند. پژوهشها در سالهای اخیر نشان دادهاند که روند ازدواج در بسیاری از جوامع رو به کاهش است و افراد بیشتری، بهویژه در سنین بالاتر، ترجیح میدهند زندگی مستقلی داشته باشند.
ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که با فردی مواجه شوید که سالها تنها زندگی کرده، اما نه با اندوه یا شکست، بلکه با رضایت، رشد و حتی خوشحالی از تصمیمی که گرفته است. در گفتوگو با چنین افرادی، بسیاری از پیشفرضها دربارهی «تنهایی»، «همراهی» و حتی «عشق» دگرگون میشود. داستانهای آنها نهتنها از تجربههای فردی، بلکه از نوعی بازنگری در ارزشهای اجتماعی هم حکایت میکند.
در این مجموعه، روایتهایی واقعی از مردان و زنانی را میخوانید که به دلایل مختلف از ازدواج فاصله گرفتهاند. برخی هرگز ازدواج نکردهاند، برخی از زندگی زناشویی گذشتهاند و برخی نیز در میانهی راه از ادامهی مسیر مشترک منصرف شدهاند. آنچه میان همهی این روایتها مشترک است، تصمیمیست آگاهانه برای زندگی با خود، نه از سر ناامیدی، بلکه از سر انتخاب.
۱. انتخاب آزادی پس از ازدواجی طولانی اما بیروح
مردی ۶۴ ساله از کانادا روایت کرده که در ۲۵ سالگی ازدواج کرده و پس از گذشت ۲۳ سال، از همسرش جدا شده است. او تعریف میکند که در ده سال آخر، آنها تنها روی کاغذ زن و شوهر بودند و هیچ رابطهای میانشان وجود نداشت. مسئولیت مالی خانواده کاملاً بر دوش او بود و همسرش، باوجود تلاشهای مکرر، نتوانسته بود شغلی پایدار داشته باشد. هر دو توافق کرده بودند که برای حفظ آرامش فرزندان، از درگیریهای مستقیم پرهیز کنند. اما این مرد میگوید که همسرش همیشه خود را محق میدانست و همچنان همین نگرش را دارد. حالا او رابطهای با دخترش ندارد و با پسرش هم در طول سال فقط یکیدو بار تماس میگیرد. با اینکه اطرافیانش او را به یافتن شریک تازهای تشویق میکنند، خودش چنین میلی ندارد. حالا با سگ کوچکش زندگی میکند، سفر میرود، به علایقش میپردازد و حس رهایی عمیقی را تجربه میکند. میگوید که دیگر حاضر نیست آرامشش را با حضور هیچکس به خطر بیندازد.
۲. تجربهی بلوغ عاطفی بدون نیاز به رابطه عاشقانه
زنی ۷۱ ساله از کارولینای شمالی گفته که احساس میکند از میل به ازدواج یا داشتن شریک عاطفی عبور کرده است. بهگفتهی او، روابط انسانی برایش معنای دیگری یافتهاند؛ او به دوستیهای صادقانه و بیتکلف، بیش از هر رابطهی عاشقانهای بها میدهد. به نظرش، بسیاری از روابط امروزی یا بسیار وابستهاند یا بیتعهد، و هیچکدام از این دو برای او جذابیتی ندارد. بهجای آن، ترجیح میدهد با انسانهایی قابلاعتماد وقت بگذراند، دربارهی علایقش گفتگو کند و احساس امنیت کند. این زن میگوید که آرامشی که از این سبک زندگی میگیرد، از هر رابطهای عمیقتر است. تجربههای گذشته، او را به نقطهای رسانده که صداقت، سادگی و ثبات را ارزشمندتر از هیجانات زودگذر میداند. او نیازی نمیبیند که حتماً در قالب رابطهای تعریفشده زندگی کند. روابطش را خودش تعریف میکند، و همین آزادی، برایش کافیست.
۳. دلسپردن به تنهایی و پذیرش شیرینی آن
زن ۶۶ سالهای از ویسکانسین میگوید که بعد از شکستهایی در گذشته، ده سال پیش تصمیم گرفته تنها زندگی کند. فرزندانش بزرگ و مستقلاند، و خودش از زندگی بدون شلوغی، دعوا، یا درگیری لذت میبرد. کتاب میخواند، فیلم میبیند، غذای دلخواهش را میپزد و در آرامش خودش گام برمیدارد. با دوستانش ارتباط منظم دارد، از طریق گفتوگوی روزانه در گروههای مجازی یا دیدارهای حضوری. اگر کاری باشد که نیاز به کمک داشته باشد، یا بچههایش انجامش میدهند یا کسی را استخدام میکند. میگوید دیگر زندگی را پیچیده نمیخواهد؛ ساده، اما شاد. چمن میزند، در زمستان برف پارو میکند، اما اگر نخواست یا نتوانست، کسی را پیدا میکند که کمک کند. برایش زندگی یعنی همین: آزادی، آرامش و نشاط در لحظه. و حالا، خوشحالتر از همیشه است.
۴. آرامش روانی مهمتر از قضاوت دیگران است
زنی ۴۸ ساله از ویرجینیا تعریف کرده که ۱۷ سال است مجرد زندگی میکند و در این مدت با فشار اطرافیان برای بازگشت به همسر سابق مواجه بوده. خانواده و آشنایان معتقد بودند که زندگی با کسی دیگر بهتر از تنها بودن است، اما او نظر دیگری داشت. تصمیم گرفت بهجای گوش دادن به حرف مردم، به آرامش ذهنی خود توجه کند. حالا بیشتر ورزش میکند، تنها سفر میرود و از زندگی شخصی خود لذت میبرد. دوستانی مهربان و مثبت در اطرافش هستند که جای خالی همراهی نزدیک را پر کردهاند. با اینکه گاهی دلتنگی را حس میکند، اما هرگز از انتخابش پشیمان نیست. باور دارد که حتی در یک ازدواج هم ممکن است احساس تنهایی کرد. او همچنان به یافتن انسانی همدل امیدوار است، اما خودش را در انتظار نگه نمیدارد. اگر چیزی بهتر نیاید، زندگی فعلیاش را به هیچچیز ترجیح نمیدهد.
۵. بازگشت به خود، پس از سالها فراموشی ارزش شخصی
زن ۴۳ سالهای از کارولینای جنوبی توضیح داده که در روابط گذشتهاش، بیش از حد برای اثبات ارزش خود تلاش کرده است. او میگوید سالها در روابطی مانده که لیاقتش نبوده، فقط برای آنکه نشان دهد «دوستداشتنی» است. پس از پایان یک رابطهی ششساله، تصمیم گرفت تمام انرژیاش را صرف بازسازی روحیه و رشد شخصی کند. حالا خانهای ساخته که دوستش دارد، شغل و علایقی که به او احساس رضایت میدهند. اگر روزی کسی پیدا شود که با این زندگی هماهنگ باشد، استقبال خواهد کرد؛ ولی اگر هم نشد، آرامش خودش را فدای هیچچیز نمیکند. او تأکید میکند که هیچکس نباید با کسی باشد که ارزشش را نمیشناسد. این زن اکنون دیگر از تنها بودن نمیترسد، بلکه آن را بهمثابه فرصتی برای شکوفایی درونی میبیند. تصمیمش ریشه در زخم دارد، اما به شکوفهی آزادی رسیده است.
۶. دو ازدواج، دو جدایی، و اکنون استقلالی لذتبخش
زنی ۷۹ ساله از کالیفرنیا تعریف کرده که دو بار ازدواج کرده و هر بار پس از مدتی متوجه شده که از فضای ازدواج فاصله گرفته است. به گفتهی او، خودش و همسرانش به مرور زمان تبدیل به انسانهایی متفاوت شدند و هیچچیز مشترکی میانشان باقی نماند. احساس تنهایی در زندگی مشترک برایش سختتر از تنهایی واقعی بود. پس از آن، وارد رابطههایی بدون تعهد رسمی شد که بسیاریشان به دوستیهای عمیق انجامید. اکنون استقلالش را عاشقانه دوست دارد و صریح میگوید که هرگز دوباره ازدواج نخواهد کرد. به او حس آزادی داده شده، نه با تنهایی، بلکه با خود بودن. زندگیاش را خود مدیریت میکند و هیچکس نیست که مسیرش را منحرف کند. این زن میگوید که عشق همواره در اشکال متفاوتی وجود دارد، ولی برای او، عشق به زندگی مستقل از همه پررنگتر است.
۷. وقتی موفقیت زنانه تهدید تلقی میشود
زنی ۴۲ ساله که نام کاربریاش را «redcookie34» گذاشته، تجربههای تلخی از روابط گذشتهاش نقل کرده است. او میگوید که هر بار در زندگیاش پیشرفت میکرده یا موفقیتی کسب میکرده، مردان اطرافش بهجای حمایت، دلسرد و گاه تحقیرش میکردند. حتی وقتی وارد رابطه با مردان موفق میشده، باز هم با مقاومت و حسادت آنها روبهرو بوده است. او زمانی در دنیای مد فعالیت میکرده و ظاهرش مورد توجه بوده، اما زمانی که هوش و جاهطلبیاش آشکار میشده، جذابیتش در چشم طرف مقابل کاهش مییافته. به گفتهی خودش، بیشترین تحقیرها را از همان کسانی شنیده که زمانی او را دوست میداشتند. حالا دیگر تصمیم گرفته از این بازی بیرون بیاید و تنهایی را به روابط فرسایشی ترجیح دهد. باور دارد که ارزشش بیشتر از آن است که در چشم دیگران کوچک شود. حرف آخرش این بود: «ترجیح میدهم تنها باشم، تا در رابطهای که مرا خُرد میکند.»
۸. وقتی مسیر زندگی با خواستهی دیگران همجهت نیست
مردی با نام کاربری «fluffychair95» روایت کرده که همیشه در دوران جوانی، به خاطر محبوبیتش، در روابط عاشقانه بوده است. با یکی از آنها هفت سال زندگی کرده و درنهایت از سر فشار اجتماعی پیشنهاد ازدواج داده؛ اما تنها شش ماه بعد، آن رابطه به پایان رسیده است. او میگوید که در آن رابطه بهروشنی دریافته که نباید آرزوهای دیگران را بهعنوان آرمان خود بپذیرد. پس از آن تصمیم گرفت مسیرش را از روابط متعارف جدا کند. حالا وضع مالیاش بهتر است، سیگار و الکل را کنار گذاشته، و بر رشد فکری و جسمی خود تمرکز کرده است. باور دارد که احساس نیاز به داشتن همراه عاطفی، در او کمرنگ شده و حتی ناپدید شده است. اکنون خودش تصمیم میگیرد که چه کاری بکند، کجا برود، با چه کسی وقت بگذراند. بسیاری از اطرافیانش در خلوت گفتهاند که به سبک زندگی او حسادت میکنند، هرچند آن را بر زبان نمیآورند.
۹. زندگی بدون سازش، آزادی بدون وابستگی
زنی ۷۰ ساله از ایالت میشیگان تعریف کرده که پس از ۱۴ سال زندگی مشترک، ۳۰ سال است که طلاق گرفته و دیگر ازدواج نکرده است. او میگوید در این مدت یاد گرفته چطور خودکفا باشد، مهارتهای فنی یاد گرفته و از فضای زندگی شخصیاش نهایت استفاده را برده است. به گفتهی خودش، اگر همسر داشت، هیچوقت وقت برای بسیاری از علایقش پیدا نمیکرد. زندگی مشترک برایش همراه بود با مصالحههای پیدرپی؛ از انتخاب غذا گرفته تا برنامهریزی سفر و تفریح و مسائل مالی. اما حالا، خودش تصمیم میگیرد، خودش میرود، و اگر بخواهد، خودش تنها برمیگردد. سفرهای انفرادیاش را با لذت توصیف میکند و معتقد است نبود همراه، موجب آشنایی با افراد جالب و الهامبخش شده است. او خانهاش را پناهگاهی توصیف میکند برای دوستانی که از زندگی زناشویی خسته شدهاند. احساس تنهایی نمیکند، چون شبکهای قوی از دوستان در اطراف خود دارد. میگوید شاید تنها زندگی کند، اما تنها نیست، و خوشبختی برایش بهمعنای نداشتن سازش بیمورد است.
۱۰. رابطهای که شادی نیاورد، نیازی به ادامه نداشت
زنی ۷۴ ساله از تگزاس تعریف میکند که دوبار نامزد بوده، یکی در اواخر بیستسالگی و یکی دیگر در اواسط سیسالگی. هر دو رابطه به دلایل جدی به سرانجام نرسیدهاند: یکی پر از دروغ بوده و دیگری با مشکلات اعتیاد دستبهگریبان بوده است. او میگوید اگر در یک رابطه نتوانی شادی مشترک را پیدا کنی، آن رابطه دیگر معنا ندارد. بعد از تجربههای تلخ، تصمیم گرفته از عشق و همراهی، انتظاری واقعگرایانهتر داشته باشد. حالا بهجای روابط پیچیده، از دوستان صمیمی و خانوادهی حمایتیاش انرژی میگیرد. در جمعشان حس تعلق دارد، بدون نیاز به تعهد یا نقش همسری. گاهی دلتنگی هست، اما بهگفتهی او، دلنگرانی زندگی مشترک، خیلی بیشتر بوده است. این زن باور دارد که عشق واقعی سخت بهدست میآید و نباید به کمتر از آن رضایت داد. برای همین، زندگی بدون رابطه را ترجیح داده و از تصمیمش پشیمان نیست.
۱۱. تجربهای عمیق و تلخ از وابستگی و خیانت
زنی ۶۰ ساله با نام کاربری «jillievanilli1» میگوید که شش سال با فردی زندگی کرده که فکر میکرد همسر آیندهاش است. اما آن مرد بارها به دلیل تردیدها و ناپختگیهای شخصی، او را ترک و باز برگشت. در نهایت مشخص شد که خیال باطلی در سر داشت و وفادار نبود. این زن حالا در ۶۰ سالگی، حس استقلالی عمیق را تجربه میکند و معتقد است که دیگر نیازی به تحمل مشکلات عاطفی دیگران ندارد. هرچند گاهی دلتنگ لحظههایی مثل در آغوش گرفتن میشود، اما با شوخی گفته که خوشبختانه در یک مرکز نگهداری حیوانات خانگی کار میکند! با لبخند ادامه میدهد که بسیاری از دوستانش که در جوانی ازدواج کردهاند، حالا در میانهی طلاقاند. بهنظرش، زمان زیادی را صرف فهمیدن این کرده که عشق باید آرامش بیاورد، نه آشفتگی. میگوید حالا بیشتر از همیشه خودش را میشناسد. و از اینکه کسی نیست که زندگیاش را مختل کند، حس رضایت دارد.
۱۲. وقتی تنهایی فرصتی برای بازآفرینی زندگی است
زنی ۶۴ ساله از کالیفرنیا، تجربهای پیچیده و پرفراز و نشیب را بازگو کرده است. در ۲۸ سالگی همسرش را از دست داده، مردی که به گفتهی خودش «نیمهی دیگرش» بود. خیلی زود دوباره ازدواج کرده، شاید برای پر کردن خلأ، اما آن رابطه دوام نیاورده. سالها بعد، دوباره ازدواج کرده، اما این بار با فردی که دچار اختلالات روانی بود و در دوران همهگیری کرونا، شرایط برایش غیرقابل تحمل شد. پس از تجربهی آزار روانی، تصمیم گرفت زندگیاش را پس بگیرد. حالا برای اولین بار، تنها زندگی میکند و حس میکند با خودش آشتی کرده. به یوگا و ورزش پیکلبال (Pickleball) روی آورده و از کشف دوبارهی خویشتن لذت میبرد. هرچند گاهی حس تنهایی دارد، اما بهندرت پیش میآید. میگوید اگر کسی بخواهد وارد رابطه شود، باید بداند که ازدواج کار سادهای نیست، مگر آنکه دو طرف واقعاً برای آن تلاش کنند. حالا که دیگر درگیر راضیکردن کسی نیست، بیش از همیشه خودش را دوست دارد.
۱۳. فروپاشی یک خیال، آغاز اعتماد دوباره به تنهایی
مردی ۶۰ ساله از اوهایو میگوید همیشه زندگی خانوادگی را دوست داشته. پیش از ازدواج، وقت زیادی را صرف همراهی با همسرش میکردند، اما پس از تولد فرزندان، اولویتها تغییر کرد. تمرکزش را گذاشت روی تربیت بچهها و تأمین آیندهشان؛ در این مسیر، ارتباط عاشقانه میانشان کمرنگ شد. ناگهان فهمید همسرش با کسی که از دوران دبیرستان میشناخت، رابطه دارد. او برای نجات زندگی مشترک، پیشنهاد مشاوره داد، اما همسرش نپذیرفت. خودش به مشاوره رفت و در آنجا متوجه شد چقدر در ارتباط عاطفی ضعف داشته. پس از طلاق، مجبور شد بدهیهای زندگی را بهتنهایی پرداخت کند، و دیدن فرزندان هم محدود به آخر هفتهها شد. حالا تنها زندگی میکند و میگوید نمیتواند دوباره بهراحتی اعتماد کند. هنوز به عشق باور دارد، اما اگر قرار نیست کسی او را همانطور که هست بپذیرد، ترجیح میدهد مجرد بماند.
۱۴. بعضیها برای رابطه ساخته نشدهاند
زن ۶۲ سالهای از پنسیلوانیا ساده و صریح گفته که ذاتاً اهل رابطه نیست. خودش را فردی درونگرا میداند که بیش از آنکه نیاز به همراهی عاطفی داشته باشد، به سکوت و فضای شخصی نیاز دارد. دختر بزرگسالش با او زندگی میکند، اما این همزیستی تأثیری در نظرش دربارهی ازدواج ندارد. میگوید زندگی مشترک نیازمند انرژی عاطفی و روانی زیادیست که علاقهای به سرمایهگذاری روی آن ندارد. ترجیح میدهد کنترل برنامهها و تصمیمات روزمره را در اختیار خودش داشته باشد. تجربههای گذشته به او ثابت کرده که گاهی رابطه، بیشتر از آنکه حمایت باشد، بار است. هرچند به احساسات انسانی احترام میگذارد، اما خودش را ملزم به پاسخدادن به نیازهای کسی نمیداند. تنهایی را نقطهضعف نمیبیند، بلکه نوعی هماهنگی با درون خود میداند. و به همین دلیل، قصد ندارد نظرش را تغییر دهد.
۱۵. خیانتی طولانی، تصمیمی قاطع
زنی ۶۲ ساله از کانتیکت میگوید ۲۵ سال با مردی زندگی کرده که پانزده سال از آن را در حال خیانت پنهانی بوده. وقتی حقیقت آشکار شد، او را با فردی جوانتر، ثروتمندتر و موفقتر جایگزین کرده بود. این ضربه، حس ارزشمندی او را نابود کرد. مدتها با خود میجنگید تا بفهمد چرا «انتخاب نشده»، اما در نهایت به این نتیجه رسید که مشکل از او نبوده. اکنون تصمیم گرفته که دیگر هیچوقت به مردی اجازه ندهد احساس بیارزشی به او بدهد. خودش را بازسازی کرده و میگوید حالا دوران درخشش شخصیاش آغاز شده. اعتمادبهنفس و قدرت درونیاش را بازیافته و به زندگی مجردی خوشآمد گفته. معتقد است که اگر کسی بتواند خودش را از زیر آوار یک خیانت بلند کند، یعنی به بلوغ عاطفی رسیده است. حالا دیگر نه به انتخاب کسی، بلکه به انتخاب خودش افتخار میکند.
۱۶. جدایی از روابط وابسته، و تولدی دوباره
زنی ۵۸ ساله از کانادا تعریف میکند که پس از رابطههایی فرساینده، به نقطهای رسید که خواست زندگیاش را از نو بسازد. آخرین رابطهاش نهتنها از لحاظ مالی، بلکه از نظر عاطفی هم او را فرسوده کرده بود. پس از جدایی، تصمیم گرفت زندگیاش را حول محور خودش بازتعریف کند. حالا با دو گربه زندگی میکند و خانهای ساخته که پر از حس آرامش و کنترل شخصیست. از همان سالهای جوانی میدانست که نمیخواهد بچهدار شود، و این موضوع به تصمیمش برای تنها ماندن کمک کرده است. میگوید این بدان معنا نیست که از روابط عاطفی فاصله گرفته، اما فقط وقتی حاضر به رابطه است که توازن، احترام و برابری برقرار باشد. بعد از نزدیک ۲۵ سال مجردی، احساس میکند کامل است. دیگر نمیخواهد کسی بار دیگری را بر دوش او بیندازد. آزادی امروز او نتیجهی تصمیم آگاهانه برای کنار گذاشتن زندگیایست که او را تحلیل میبرد.
۱۷. یک عشق بزرگ، و سپس عشق به خود
زن ۷۲ سالهای از ایالت ایلینوی با صداقتی تلخوشیرین تعریف میکند که در ۲۰ سالگی با کسی آشنا شد که بهنظرش «نیمهٔ گمشدهاش» بود، اما متأسفانه آن مرد پیش از آنکه ازدواج کنند، درگذشت. پس از آن، هرگز در روابط دیگر احساس همان اتصال عمیق را تجربه نکرد. مدتی بعد، با مردی ازدواج کرد که پدر فرزندش بود، اما تفاوتهای اساسیشان زندگی را برای او بهشدت دشوار کرد. آن نه سال، تنها دورهای بود که خودش را واقعاً تنها حس کرده است. حالا که سالها از آن گذشته، دوباره به تنهایی برگشته و آن را گرامی میدارد. میگوید هنوز سفر میرود، دوستانی دارد که دوستش دارند و پسری که برایش بسیار عزیز است. دیگر تمایلی به ازدواج ندارد و احساس میکند با خودش هماهنگ است. اگرچه ممکن است گاهی به آن عشق اول فکر کند، اما امروز، با همین زندگی فعلی، احساس خوشبختی دارد.
source