در پاییز ۲۰۲۴، یک شرکت نوپای زیستفناوری در ایالات متحده، با انتشار بیانیهای پرزرقوبرق اعلام کرد که سه تولهگرگ به دنیا آورده. به گفته آنها، این گرگها اولین نمونههای باززندهسازیشده از گونهای منقرضشده به نام گرگ دایر (Dire Wolf / Aenocyon dirus) هستند؛ گرگی عظیمالجثه، همدوره با ماموتها و ببرهای دندانخنجری، که حدود ۱۳ هزار سال پیش منقرض شد و بیشتر در آمریکای شمالی میزیست.
این سه توله با نامهای رومولوس، رموس و خالِیسی، نهتنها با ظاهری سفید و پشمالو به دنیا آمدهاند، بلکه نمادی از جاهطلبی انسان در احیای طبیعت گذشته هستند. اما پشت این داستان علمی-تخیلی، تردیدهای جدی از سوی جامعه علمی وجود دارد.
فقط یک گرگ سفیدرنگ؟ نقدی علمی بر پروژه
شرکت سازنده مدعی است که با ۲۰ تغییر دقیق در DNA یک گرگ خاکستری (Gray Wolf)، موفق شده موجودی خلق کند که «نقش اکولوژیک گرگ دایر» را ایفا کند. از این ۲۰ تغییر، حداقل ۵ مورد تنها برای تغییر رنگ پوست به سفید بوده است.
اما آیا میتوان با چنین تغییرات اندکی، یک گونه منقرضشده را «احیا» کرد؟ پاسخ اکثریت دانشمندان حوزهٔ ژنتیک، فسیلشناسی و زیستشناسی تکاملی منفی است. مطالعات نشان میدهند که گرگهای دایر حدود ۵.۷ میلیون سال پیش از دیگر سگسانان جدا شدهاند و در طول تاریخ، هیچ تبادل ژنتیکی با گرگهای خاکستری نداشتهاند. یعنی ساختار ژنتیکی آنها اساساً متفاوت بوده و با ۲۰ اصلاح ژنی، نمیتوان چنین شکافی را پر کرد.
صورتگرایی یا گونهسازی؟ چالشهای تعریف گونه
در علم زیستشناسی، تعریف «گونه» (Species) پیچیدهتر از چیزیست که بهنظر میرسد. یکی از اعضای تیم پروژه ادعا میکند که اگر حیوانی ظاهر، رفتار و نقش زیستمحیطی یک گونه را تقلید کند، میتوان آن را باززندهسازیشده تلقی کرد.
اما منتقدان، این نگاه را سادهانگارانه و حتی خطرناک میدانند. بسیاری از گونههای بهظاهر مشابه، در سطح ژنتیکی کاملاً متفاوتاند و قادر به جفتگیری یا انتقال صفات مشترک نیستند. در زیستشناسی به اینها «گونههای پنهان» (Cryptic Species) میگویند.
یکی از دانشمندان این ادعا را با داستان «لباس پادشاه» مقایسه کرده: اگر کسی چیزی را ادعا کند و بقیه هم باورش کنند، آیا آن ادعا واقعیت میشود؟ آیا ظاهر، همهچیز است؟ یا علم باید درون ساختار ژنها دنبال پاسخ باشد؟
روش انجام پروژه: ویرایش محدود به جای بازسازی واقعی
طبق اطلاعات منتشرشده، شرکت سازنده از دادههای مربوط به توالی ژنتیکی گرگ دایر که از فسیلها بهدست آمده، استفاده کرده و با استفاده از فناوری ویرایش ژن (Gene Editing)، ۲۰ اصلاح ژنتیکی در DNA گرگ خاکستری اعمال کرده است. سپس این DNA درون سلولهای تولیدمثلی کاشته شده و با استفاده از رحم سگهای خانگی، تولهگرگهای سفید به دنیا آمدهاند.
اما برای شباهت واقعی به گرگ دایر، لازم است صدها هزار جایگاه ژنی تغییر کند. حتی اگر ساختار کلی بدن گرگ خاکستری مشابه به گرگ دایر باشد، تفاوتهای بیشمار در سیستم ایمنی، متابولیسم، رفتار، بقا و تعاملات زیستی، آنها را از هم متمایز میکند.
سؤال مهمتر: آیا زیستبوم امروز هنوز جای گرگ دایر دارد؟
ادعای بازگرداندن یک گونه، اگر با هدف احیای طبیعت باشد، باید در دل زیستبومی زنده و سازگار انجام شود. اما امروزه، زیستگاههای اصلی گرگهای دایر یا از بین رفتهاند یا با گونههای دیگر پر شدهاند. حضور گونهای مصنوعی، با ظاهر مشابه اما ژنتیک متفاوت، میتواند تعادل زیستمحیطی را بر هم بزند.
حتی اگر این حیوانات فقط در باغوحشها نگهداری شوند، سؤال مهمتر آن است: آیا آنچه میبینیم، واقعاً بازگشت به حیات یک گونهٔ تاریخی است؟ یا فقط یک محصول آزمایشگاهیست با ظاهری شبیه به یک افسانه؟
پروژهای با ارزش علمی، اما نه آنطور که ادعا میشود
با وجود همه این نقدها، این پروژه دستاوردهای مهمی در زمینهٔ مهندسی ژنتیک، حفاظت گونههای در معرض خطر، و شناخت بهتر فرگشت (تکامل) در سگسانان داشته است. اما انتقاد اصلی به ادعاییست که فراتر از واقعیت علمی رفته و ممکن است در ذهن مردم، مرز میان تخیل و تحقیق را مخدوش کند.
گامی کوچک در علم، اما جهشی بلند در تبلیغات
تولهگرگهای سفید ممکن است نشانهای از پیشرفتهای چشمگیر در فناوری زیستی باشند، اما آنها بازگشت گرگ دایر نیستند. آنچه ما شاهدش هستیم، نه «احیا» بلکه «بازآفرینی بصری» است. گرگهای دایر، با تمام پیچیدگیها و تفاوتهای ژنتیکیشان، هنوز منقرضشدهاند. و علم هنوز راه درازی تا زندهکردن کامل گذشته در پیش دارد.
آیا واقعاً میتوان DNA موجودات کهن را احیا کرد؟ دیاِناِی؛ قطعههایی شکننده از گذشته
وقتی صحبت از احیای یک موجود منقرضشده به میان میآید، ناخودآگاه ذهنمان به فیلم پارک ژوراسیک میرود؛ جایی که از یک قطره خون پشهی فسیلشده، دایناسورها دوباره جان میگیرند. اما آیا علم امروز توانسته به چنین نقطهای برسد؟
دیاِناِی (DNA)، این نوار رمزآلود حیات، بسیار ظریفتر از آن چیزیست که تصور میکنیم. پس از مرگ یک موجود، مولکولهای دیاِناِی بهشدت در معرض تجزیه، شکستن و تخریب قرار میگیرند. با گذر زمان، رطوبت، باکتریها، اشعهی فرابنفش و گرما، این رشتهها را تکهتکه میکنند. در بهترین حالت، شاید تنها چند قطعهی پراکنده و ناپیوسته باقی بماند؛ آنهم فقط اگر شرایط حفظ جسد کاملاً استثنایی بوده باشد.
DNA چقدر دوام میآورد؟ شگفتیهای زیستشناسی مولکولی
تحقیقات نشان میدهد که دیاِناِی حتی در بهترین شرایط – یخزدگی کامل، دفن در خاک خشک یا مومیاییشدن طبیعی – نمیتواند بیشتر از یک میلیون سال دوام بیاورد، آنهم بهصورت پارهپاره و تجزیهشده. مثلاً در ماموتهای یخزده، دانشمندان توانستهاند بخشهایی از DNA را بازسازی کنند، اما حتی در این موارد هم هیچ نسخهی کامل یا سالمی بهدست نیامده است.
برای موجودات بسیار قدیمیتر، مانند دایناسورها که میلیونها سال پیش منقرض شدهاند، تاکنون حتی یک قطعهٔ سالم از DNA بهدست نیامده. آنچه بهدست میآید، اغلب قطعاتی بسیار کوچک و نامطمئن از پروتئینها یا نشانههایی غیرمستقیم است که برای احیا کافی نیستند.

وصلهپینههای ژنتیکی: فریب یا امید آینده؟
در پروژههای فعلی احیای گونهها، دانشمندان از راهکاری استفاده میکنند به نام ترکیب ژنوم یا وصلهپینه کردن DNA. یعنی بهجای انتظار برای یک دیاِناِی کامل، میکوشند آنچه از DNA یک گونه منقرضشده باقی مانده را با کمک ژنهای یک گونهی زنده و مشابه، بازسازی کنند.
این کار بهسادگی کنار هم گذاشتن قطعات پازل نیست. مثل آن است که بخواهید با تکهپارچههای موجود از یک لباس قدیمی، با کمک لباس یک انسان دیگر، لباس اصلی را «بازطراحی» کنید. در این فرایند، بسیاری از جزئیات از دست میرود، و آنچه تولید میشود، نسخهای تخمینی، ترکیبی و آزمایشگاهی است. نه احیای کامل، نه بازگشت به گذشته.
آیا میتوان نام آن را «احیا» گذاشت؟
این دقیقاً همان جاییست که اختلاف در میگیرد. از منظر علمی، «احیا» یعنی بازگرداندن دقیق یک گونه به شکلی که از نظر ژنتیکی و رفتاری، با نسخهی اصلی منقرضشده یکسان باشد. اما بیشتر پروژههای کنونی، مثل همان گرگهای سفید شرکت زیستفناوری، در واقع بازسازیهایی ترکیبی و تخمینی هستند؛ بر پایهی شباهت ظاهری، نه ژنتیک کامل.
بسیاری از زیستشناسان معتقدند که نباید از لفظ «احیا» (De-extinction) برای چنین پروژههایی استفاده کرد. چون این عبارت، تصویری خیالی و دقیق از گذشته را در ذهن تداعی میکند، درحالیکه آنچه تولید میشود، بیشتر یک بازآفرینی آزمایشگاهی است تا یک بازگشت واقعی به طبیعت.
آینده چه در چنته دارد؟ آیا باید امیدوار بود؟
با همهی این چالشها، امید به آینده در علم همیشه پابرجاست. پیشرفتهای حیرتانگیز در فناوریهای ویرایش ژن مانند کریسپر (CRISPR)، امکان تکثیر دقیقتر ژنها و حتی بازسازی ژنومهای پیچیده را در آیندهی نهچندان دور فراهم میکنند. پروژههایی هماکنون در جریاناند تا گونههایی مانند کبوتر مسنجر (Passenger Pigeon) یا ماموت پشمالو (Woolly Mammoth) را با استفاده از سلولهای بنیادی و فناوری سلولی، در آیندهای قابل پیشبینی احیا کنند.
اما برای موفقیت در این مسیر، دانشمندان باید نهفقط DNA، بلکه تعاملات رفتاری، اکولوژیکی و جمعیتی گونه را نیز بازآفرینی کنند. یک موجود تنها، حتی اگر به دنیا بیاید، بدون زیستگاه و همراهان همگونه، دوام نمیآورد. احیا یعنی بازیابی یک سیستم پیچیده، نه فقط تولد یک بدن.
میان رویا و واقعیت، جایی برای اندیشه
علم تا حدی پیش رفته که میتواند دیاِناِی شکسته را تکهتکه بخواند، بازسازی کند و در سلولهای زنده جای دهد. اما این مسیر هنوز ناتمام است. آنچه فعلاً میتوان انجام داد، ساخت موجوداتی شبیه به گذشته است، نه بازگرداندن کامل آنها. بنابراین، باید میان تقلید و بازسازی واقعی تمایز قائل شد.
دانش امروز در ابتدای راهیست که شاید در آینده، با دقت، هوش مصنوعی و دادههای انبوه، ما را به آن نقطه برساند که گونههایی از دل تاریخ، دوباره روی پا بایستند. اما تا آن زمان، باید واقعگرا باشیم، نه خیالپرداز.
اگر بتوانیم، آیا باید انجام دهیم؟
تا اینجا دیدیم که احیای موجودات منقرضشده، دستکم در سطح ظاهری و ژنتیکی، در حال ورود به قلمرو واقعیت است. اما در کنار هیجان علمی و تبلیغات رسانهای، باید پرسید: آیا این کار درست است؟ آیا انسان حق دارد موجودی را از دل گذشته بیرون بکشد و وارد دنیای امروز کند؟ اگر بله، بر چه اساسی؟ و اگر نه، چرا علم باید خودش را محدود کند؟
در واقع، احیای گونهها، تنها یک مسأله فنی نیست؛ بلکه در دل خود بار فلسفی، اخلاقی، اکولوژیکی و حتی روانی دارد. درست مثل واکنش ما به هوش مصنوعی، کلونسازی انسان یا ویرایش ژنتیکی نوزادان، در اینجا هم بحث بر سر «قدرت» نیست، بر سر «مسئولیت» است.
چالشهای اکولوژیکی: جایی برای بازگشت هست؟
یکی از مهمترین پرسشها این است که آیا جهان امروز، همچنان زیستبوم مناسبی برای پذیرش این موجودات دارد؟ گونههایی مثل گرگ دایر، ماموت پشمالو، یا کبوترهای منقرضشده، در جهانی زیستهاند که دیگر وجود ندارد. زیستگاهها تخریب شدهاند، زنجیرههای غذایی تغییر کردهاند، شکارچیان یا طعمههایشان منقرض شدهاند یا مهاجرت کردهاند.
در چنین شرایطی، اگر یک موجود بازسازیشده را وارد طبیعت کنیم، ممکن است نهتنها نتواند زنده بماند، بلکه به دیگر گونههای باقیمانده آسیب بزند. این پدیده در زیستشناسی بهعنوان گونههای مهاجم (Invasive Species) شناخته میشود: موجوداتی که در یک اکوسیستم جدید، بهجای بازیابی تعادل، خود به تهدیدی تبدیل میشوند.
دغدغههای اخلاقی: آیا داریم «دستکاری در مرگ» میکنیم؟
از دید بسیاری از فیلسوفان علم، مرگ یک گونه بخشی از چرخه طبیعی است. منقرضشدن نتیجهی یک مسیر پیچیده زیستی است؛ گاهی بهخاطر تغییرات اقلیمی، گاهی شکار بیشازحد، گاهی جهشهای ناکارآمد. سؤال اینجاست: آیا باید این روند را برگرداند؟ آیا احیای مصنوعی، نوعی «نقض قانون طبیعت» است؟
از سوی دیگر، برخی میگویند که اگر انسان مسئول انقراض برخی گونهها بوده (مثل کبوتر مهاجر یا ببر تاسمانی)، پس وظیفه اخلاقی دارد که اگر بتواند، آنها را بازگرداند. اما آیا احیای ناقص، واقعاً جبران گذشته است؟ یا صرفاً نوعی «آسودگی وجدان علمی»؟
آیا این پروژهها به محیط زیست امروز کمک میکنند؟
شاید بزرگترین نقد به پروژههای احیای گونهها این باشد که توجه و بودجهی عمومی را از موضوعات زیستمحیطی ضروریتر منحرف میکنند. مثلاً بهجای تلاش برای حفظ زیستگاههای در حال نابودی، جنگلهای گرمسیری یا اقیانوسها، توجه افکار عمومی به تولد یک ماموت یا گرگ سفید معطوف میشود. آیا این بازی رسانهای، ارزش علمیاش را دارد؟ یا فقط یک ماجرای پرفالوئر برای شبکههای اجتماعیست؟
بسیاری از زیستمحافظان میگویند: قبل از آنکه گذشته را بازسازی کنیم، باید حال را نجات دهیم.
تعادل میان شور علمی و مسئولیت انسانی
احیای گونهها، پروژهای شگفتانگیز در مرزهای علم و خیال است. اما اگر بدون تفکر، بیهدف یا صرفاً برای نمایش انجام شود، ممکن است به خود علم آسیب بزند. نجات طبیعت، تنها با زندهکردن یک گرگ یا ماموت محقق نمیشود؛ بلکه نیازمند اصلاح رفتار انسانی، حفاظت از زیستگاهها، و درک عمیقتری از تعامل ما با زمین است.
در نهایت، این پرسش پیش روی ماست: آیا میخواهیم گذشته را فقط برای تماشا بازسازی کنیم؟ یا برای ساختن آیندهای که در آن، دیگر نیازی به احیای گونهها نباشد؟
source