تا حالا برایتان پیش آمده که حرفی را بهصورت کنایهوار یا غیرمستقیم زده باشید، اما مخاطب انگار هیچچیز نفهمد؟ نهاینکه حرفتان بد یا عجیب بوده باشد، فقط کمی استعاری گفتهاید. شاید برای بعضیها این حالت در گفتوگو با افراد خاص، مثل بچهها یا کسانی که زبان مادریشان فارسی نیست، طبیعی بهنظر برسد. اما تصور کنید که در یک کشور، این فهم استعاره بهطور دستهجمعی ضعیف شده باشد.
قدرت درک استعاره و مفاهیم پیچیده، موضوعی روانشناختی و زبانی است که خیلیها هرگز دربارهاش فکر هم نمیکنند. اما در جهان امروز، فشارهای اقتصادی، سادهسازی رسانهها و کاهش مطالعه، ممکن است باعث شوند ذهن مردم به مرور غیر استعاری شود. کاهش قدرت درک استعاره نهفقط یک مسئله زبانی، بلکه علامتی از یک بحران فرهنگی عمیق است.
دیشب دیدم که یک پیچ اینستاگرامی که نمیتوانم اسمش را نام ببرم، با زیرکی قطعهای از یک فیلم را انتخاب کرده، در ظاهر این پیج کار همیشگیاش را که در حوزه سینما است، انجام داده، اما تکه انتخاب شده، کنایه و انتقادی به یکی از وضعیتهای موجود. بلافاصله کامنتها را چک کردم و دیدم از بین دهها کامنت، یکی متوجه قضیه نشده و همه در مورد خود فیلم و هنرپیشههایش حرف میزنند.
یکی نقل میکرد که زمانی معلم مدرسهای بود در یکی از شهرهای کوچک. گفته بود روزی با کلاس درباره شعر حافظ صحبت میکرد و وقتی از «راز درون پرده» سخن به میان آورد، دانشآموزانش فقط به پرده کلاس نگاه کردند! خندید، اما در دلش چیزی شکست. مگر ممکن است نسلهایی باشند که دیگر استعاره را نهفقط نمیفهمند، بلکه از آن بیزارند؟ مگر نه اینکه استعاره یکی از پایههای اندیشه و تخیل انسانی است؟ در جامعهای که این مهارت تضعیف شود، دیگر نه شعر کارکرد دارد، نه فلسفه، نه حتی ادبیات یا طنز. آنوقت رسانهها هم به ناچار ساده مینویسند، سیاستمداران مستقیم حرف میزنند و گفتوگوها بیروح میشوند. اینجا، «درک استعاره» بهخود موضوعی سیاسی و اجتماعی تبدیل میشود.
در روانپزشکی و عصبپژوهی، نمونههایی از ناتوانی در فهم استعاره وجود دارد که دلایل کاملاً علمی دارند. اما در سطح اجتماعی، وقتی عادت به تیترهای خشن و سطحی، فقر فرهنگی، فقر مطالعه، و فضای پر از هیاهوی شبکههای اجتماعی غالب شود، دیگر نیازی به آسیب مغزی نیست. درک استعاره در چنین فضایی خودبهخود فرسوده میشود. دیگر نیازی نیست که کسی بیمار باشد؛ جامعه خودش، به آرامی، از استعاره فرار میکند. در این مقاله میخواهیم قدمبهقدم بررسی کنیم که آیا واقعاً ممکن است چنین چیزی رخ دهد؟ و اگر بله، نشانهها، مثالها و پیامدهایش چه هستند. درک استعاره، شاید از آن چیزهاییست که وقتی ناپدید میشود، تازه میفهمیم چه نعمتی بوده.
۱- درک استعاره چیست و چرا برای انسان حیاتی است؟
درک استعاره یا «metaphor comprehension» یکی از پایهایترین مهارتهای شناختی است که مغز انسان برای تعبیر مفاهیم غیرمستقیم به آن متکی است. استعاره فقط مخصوص شعر و ادبیات نیست، بلکه در زندگی روزمره، گفتوگوهای عادی و حتی سیاست و علم هم نقش دارد. وقتی میگوییم «زمان پرواز میکند» یا «دلم شکست»، داریم از استعاره استفاده میکنیم. این مهارت شناختی بهما امکان میدهد مفاهیم انتزاعی را با تکیه بر تجربههای حسی درک کنیم. بدون این توانایی، درک طنز، کنایه، پیچیدگیهای ادبی و حتی فلسفه دشوار میشود. رشد این مهارت در کودکی و نوجوانی با مطالعه، شنیدن داستان، و ارتباطات اجتماعی تقویت میشود. در زبانشناسی شناختی، استعاره بهعنوان پایهای برای ساختار ذهنی انسان شناخته میشود. بنابراین ضعف درک استعاره، فقط ضعف زبانی نیست، بلکه به معنای کاهش توان شناختی و فرهنگیست. جامعهای که استعاره را نمیفهمد، نمیتواند بهخوبی مذاکره کند، با شعر ارتباط بگیرد یا حتی طنز را تحمل کند. این امر زمینهساز فروپاشی گفتوگو و نوعی خشونت زبانی میشود.
۲- بیماریهایی که درک استعاره را مختل میکنند
در دنیای پزشکی، اختلالاتی وجود دارند که باعث ناتوانی در درک استعاره و مفاهیم انتزاعی میشوند. یکی از شناختهشدهترین آنها «زوال عقل فرونتوتِمپورال» یا frontotemporal dementia است که بهشدت توانایی تحلیل زبان غیرمستقیم را کاهش میدهد. افراد مبتلا به این بیماری درک طنز، کنایه یا استعاره را از دست میدهند و اغلب همهچیز را حرفبهحرف و سطحی میفهمند. در اختلال طیف اوتیسم (autism spectrum disorder) نیز نوعی سختی در تعبیر زبان استعاری وجود دارد. همچنین برخی بیماران روانپریش (schizophrenic) دچار گسستهای معنایی میشوند که باعث بدفهمی کنایهها و استعارهها میشود. این نوع ناتوانیها در بیماران، نمودهایی از همان چیزی هستند که ممکن است به شکل خفیفتر در جامعه هم رخ دهد. وقتی مثالهایی از بیماران میبینیم که استعاره را نمیفهمند، آسانتر میشود فهمید چطور یک ملت ممکن است آرامآرام دچار این نوع «زوال استعاری» شود. پس آنچه در جامعه ممکن است به شکل روانی رخ دهد، در علم پزشکی نمونههای عینی دارد.
۳- تأثیر رسانههای سطحی بر کاهش درک استعاره
یکی از عوامل کلیدی در تضعیف درک استعاره در سطح جمعی، رسانههای خبری و فضای مجازی سطحی است. تیترهای تکراری، خبرهای فوری، و تحلیلهای بدون عمق، ذهن را به سمت درک صریح و ساده هدایت میکنند. وقتی مردم عادت میکنند فقط با عبارات صریح و قابلدرک فوری روبهرو شوند، ذهنشان از تمرین درک معنای پنهان و لایهدار بازمیماند. در شبکههای اجتماعی، جملههای استعاری اغلب اشتباه فهمیده میشوند یا سوژه تمسخر قرار میگیرند. این روند بهمرور باعث میشود مخاطب به نوشتار ساده و خالی از پیچیدگی خو بگیرد. در جامعهای که گفتوگوها رادیکال و پر از خشونت کلامی است، جایی برای زبان استعاری باقی نمیماند. استعاره نیاز به تأمل دارد، اما رسانههای سریع و فوری تأمل را از ما میگیرند. بدینترتیب، رسانهها نهتنها محتوای سادهتر ارائه میدهند، بلکه ذهن مردم را هم به سادهفهمی عادت میدهند. نتیجه؟ کاهش تدریجی قدرت تفکر استعاری در مقیاسی وسیع.
۴- نقش فقر مطالعه در فرسایش زبان استعاری
مطالعه، یکی از مؤثرترین راهها برای رشد درک استعاره و مفاهیم پیچیده است. کتابها، بهویژه در حوزه ادبیات و فلسفه، ذهن را با زبان نمادین، تصویرساز و استعاری درگیر میکنند. اما در جامعهای که سرانه مطالعه پایین است، این مهارتها بهمرور از بین میروند. بسیاری از افراد تنها با متنهای شبکههای اجتماعی یا زیرنویس فیلمها ارتباط دارند که معمولاً خالی از استعارهاند. در مدارس و دانشگاهها نیز آموزش زبان استعاری کمرنگ شده و بیشتر به حفظ مطالب خشک بسنده میشود. در چنین شرایطی، حتی نسل جوانتر نمیتواند میان «لبخند تلخ» و «خنده واقعی» تمایز قائل شود. کاهش کتابخوانی نهتنها فرهنگ را فقیر میکند، بلکه قدرت ذهن برای فهم لایههای پنهان زبان را کاهش میدهد. این روند در بلندمدت باعث فاصله گرفتن مردم از شعر، نمایشنامه، و هنرهای زبانی میشود. از آنجا که درک استعاره بهصورت ناخودآگاه با تمرین رشد میکند، کاهش مطالعه یعنی کاهش این تمرین ذهنی. و این یعنی جامعهای با ذهنهای خطی، ساده، و بیرمق.
۵- آیا داستانی درباره از بین رفتن درک استعاره نوشته شده است؟
شاید هنوز اثری کاملاً متمرکز بر این موضوع نوشته نشده باشد، اما رگههایی از این ایده را در برخی آثار ادبی و سینمایی میتوان دید. در رمان «۱۹۸۴» اثر جُرج اوروِل زبان بهتدریج ساده و بدون استعاره میشود و دولت تلاش میکند معنای لغات را کنترل کند. در فیلم «Equilibrium» ساخته کورت ویمِر (Kurt Wimmer) نیز حکومت احساسات و هنر را ممنوع کرده تا کنترل ذهنها کامل شود. در این آثار، کاهش زبان استعاری بخشی از یک پروژه مهندسی اجتماعیست. همچنین در برخی داستانهای علمیتخیلی مانند «The Giver» نوشته لوییس لوری (Lois Lowry)، جامعهای به تصویر کشیده میشود که هیچ احساسی از زیبایی، رنگ یا شعر ندارد. همه این نمونهها هشدارهایی استعاری درباره خود استعاره هستند! نشان میدهند که از دست رفتن زبان استعاری میتواند نشانهای از مرگ تخیل جمعی باشد. هرچند اثر مستقیمی درباره «ناتوانی جمعی در درک استعاره» وجود ندارد، اما آثار فوقالذکر بذر این اندیشه را در دل مخاطب میکارند.
۶- زوال استعاره در آموزش رسمی: حذف مفاهیم پیچیده از کتابهای درسی
در بسیاری از نظامهای آموزشی، تمایل به سادهسازی بیش از حد مطالب باعث حذف تدریجی مفاهیم استعاری از کتابهای درسی شده است. درسهایی که پیشتر شامل شعر، ضربالمثل و حکایات پیچیده بودند، امروز به متنهایی خشک و بیلایه تبدیل شدهاند. این حذف آگاهانه یا ناآگاهانه، دانشآموز را از درک زبانی چندلایه دور میکند. زمانی کتابهای فارسی مملو از نشانهها، نمادها و گفتارهای تلویحی بود که به تمرین ذهن کمک میکرد. حالا اما حتی مفاهیم ادبی نیز به سبکهای مستقیم و تحلیلهای فرمولی تقلیل یافتهاند. نتیجه آن است که دانشآموز نمیآموزد چگونه معنا را در دل واژهها کشف کند. وقتی ذهن کودک و نوجوان در معرض استعاره قرار نمیگیرد، در بزرگسالی هم توان تشخیص آن را نخواهد داشت. در غیاب تمرین، ذهن بهسوی تفکر خطی و مکانیکی گرایش پیدا میکند. این تحول در آموزش رسمی، یکی از دلایل اصلی افول درک استعاری در سطح ملی است.
۷- خشونت کلامی و حذف تدریجی زبان غیرمستقیم
جامعهای که در آن توهین، برچسبزنی و فریاد زدن بر تفکر چیره شود، دیگر فضایی برای گفتوگوی ظریف و استعاری باقی نمیگذارد. در چنین فضایی، مردم کمکم عادت میکنند که فقط حرفهای رک، تند و بیپرده را جدی بگیرند. زبان استعاری که نیازمند تأمل و رمزگشایی است، تبدیل به زبان بیعمل و غیرواقعی میشود. حتی در سطح رسانه، تحلیلهای نمادین جای خود را به فریادها و قضاوتهای سطحی میدهند. مخاطب، که مدام در معرض زبان خشونتآمیز قرار دارد، از شنیدن یا خواندن زبان لطیف و پیچیده بیتاب میشود. خشونت کلامی نهتنها روابط انسانی را زهرآگین میکند، بلکه قدرت تخیل زبانی را هم میخشکاند. در چنین شرایطی، استعاره دیگر کاربرد ارتباطی ندارد و بهتدریج فراموش میشود. این زوال فقط در کلمات نیست، بلکه در فرهنگ گفتوگو نیز رخ میدهد. جامعهای که خشونت زبانی را عادی کرده، بهتدریج زبان استعاری را به حاشیه میراند.
۸- وابستگی به ترجمههای سطحی و ضعف در تولید زبان استعاری بومی
در سالهای اخیر، بخش عمدهای از محتوای فرهنگی در کشورهای مختلف از طریق ترجمه به دست مخاطبان رسیده است. بسیاری از این ترجمهها بهخاطر عجله یا سادگی بازار هدف، مفاهیم استعاری را حذف یا بیاثر کردهاند. بهویژه در ترجمههای ماشینی یا نازل، استعارههای فرهنگی بهسادگی نادیده گرفته میشوند. مخاطب به تدریج عادت میکند زبان را فقط بهصورت کارکردی و اطلاعاتی درک کند. متون ادبی و حتی مقالات علمی که دارای رمزگان استعاریاند، در ترجمه سطحی میشوند. این روند باعث ضعیف شدن قدرت زبانی نسل جوان در تولید و درک استعارههای بومی میشود. اگر زبانی استعارههایش را از دست بدهد، هویتش را هم از دست میدهد. زبان بدون استعاره، زبانی خشک، مکانیکی و بیریشه است. ترجمههای ضعیف، سهم بزرگی در کمرنگ شدن درک استعاره در جوامع وابسته به فرهنگ وارداتی دارند.
۹- اقتصاد و درک استعاره: ذهن درگیر بقا دیگر خیالپردازی نمیکند
در شرایطی که فقر و دغدغههای معیشتی بر زندگی روزمره سایه انداختهاند، ذهن مردم بهسوی عملکردگرایی و کارکردگرایی سوق پیدا میکند. اولویت اول، زندهماندن و تأمین نیازهای پایهای میشود، نه تأمل در زیبایی و پیچیدگی معنا. استعاره، هنری است که در فضای ذهن آزاد و امن رشد میکند. وقتی ذهن دائماً در حالت اضطرار و فشار است، دیگر فضایی برای رمزگشایی از مفاهیم استعاری باقی نمیماند. در واقع، معیشت سخت باعث میشود تخیل فشرده شده و تحلیلگری زبانی ضعیف شود. وقتی هر جملهای باید سریع فهمیده شود و کارکرد مستقیم داشته باشد، جایی برای استعاره نیست. فقری که فقط در سفره نیست، بلکه در زبان هم نفوذ میکند. ذهنی که درگیر بقاست، استعاره را نه زیبایی، بلکه وقتتلفکنی میبیند. و این یعنی مرگ تدریجی یکی از پیچیدهترین جلوههای زبان انسانی.
۱۰- ادبیات و رسانههای کودکانه بیاستعاره: آغاز ناتوانی از سنین پایین
در گذشته، داستانهای کودکانه پر از تصویرسازی استعاری و زبان دوپهلو بودند که کودک را به تفکر و خیالپردازی وامیداشتند. اما امروزه در بسیاری از کشورها، ادبیات کودکانه بهسمت زبانهای ساده، مستقیم و آموزشی حرکت کرده است. بسیاری از کارتونها و کتابها فقط پیامهای رفتاری یا آموزشی دارند و کمتر به لایههای نمادین میپردازند. کودک از همان ابتدا یاد میگیرد که زبان فقط وسیلهای برای فرمان، پاسخ و نتیجهگیری است. حتی شعرهای کودکانه هم از رمز و راز و بازیهای زبانی فاصله گرفتهاند. این تغییرات باعث شده که تخیل کودک از همان ابتدا ضعیفتر رشد کند. ذهنی که با استعاره بزرگ نشده باشد، در نوجوانی و بزرگسالی نیز با آن بیگانه خواهد بود. آموزش غیرمستقیم، لایهدار و استعاری، نقش مهمی در پرورش مغز دارد. حذف این مؤلفه از ادبیات کودکانه، زمینهساز زوال درک استعاره در نسل آینده است.
نتیجه:
وقتی قدرت درک استعاره از دست برود، نویسندگان مجبورند خیلی ساده و شفاف و با تکرار کلمات شناخته شده نزد مرد سخن بگویند. این کار هم دایره تخیلی نویسنده از یک خبرنویس ساده تا تحلیلگر تا سایبرژرونالیست را میکاهد و از سوی دیگر باعث میشود نتواند برخی مفاهیم به اصطلاح غیرمجاز یا حساس را به لطایف الحیل، با زبان کنایه و استعاره، به خوانندگان خود برساند. اگر هم کسی پیدا بشود که همچنان این طور بنویسد، مورد هجو آنلاین قرار میگیرد و برداشت دیگری از حرف او میشود و متهم میشود به نداشتن صراحت یا بیعملی. در دایره ادبیات و شعر هم که کلا ناممکن است بدون استفاده از انواع صنایع و استعارات و زیورهای کلامی اثر خلق کردن.
source