بعضی داستان‌ها آن‌قدر پرلایه، عاطفی و پیچیده‌اند که با گذشت سال‌ها، هنوز هم مثل زخمی باز در حافظه‌ جمعی باقی می‌مانند. پرونده‌ی قتل هی مین لی (Hae Min Lee) در سال ۱۹۹۹، و متهم شدن عدنان سید (Adnan Syed) – دوست‌پسر سابق او – یکی از همان ماجراهایی‌ست که هم ذهن مردم را تسخیر کرده، هم سیستم قضایی آمریکا را به چالش کشیده.

این ماجرا فراتر از یک قتل ساده است؛ روایتی‌ست از یک عشق پنهانی، مرگی ناگهانی، و دادگاهی که شاید از ابتدا دنبال حقیقت نبود. در دل آن، تضادهایی هست میان دین و فرهنگ، میان نوجوانی و مسئولیت، میان سیستم و انسان. هیچ مدرک فیزیکی، هیچ شاهد عینی قاطع، و هیچ آرامشی در پایان آن وجود ندارد. تنها چیزی که می‌ماند، مجموعه‌ای‌ست از پرسش‌های بی‌پاسخ، خاطرات فراموش‌شده، و حقیقتی که شاید هنوز در جایی پنهان است.

در این  پست، نگاهی داریم به تمام ابعاد این پرونده‌ی عجیب: از روابط اولیه‌ی میان هی و عدنان، تا لحظه‌ی ناپدید شدن، بازجویی‌ها، شهادت‌های ضدونقیض و سرانجان نهایی آن. این داستانی نیست که پایان روشنی داشته باشد. بلکه تلاشی‌ست برای روایت آن‌چه اتفاق افتاد، آن‌چه گفته شد، و آن‌چه شاید هیچ‌گاه گفته نشد.


قتلی در پسِ یک عشق خاموش

در سال ۱۹۹۹، در حومه‌ی بالتیمور (Baltimore) آمریکا، دختری ناپدید شد و چند هفته بعد، جسدش در جنگلی بیرون شهر پیدا شد. کمی بعد، یکی از نزدیک‌ترین افراد به او، عدنان سید (Adnan Syed)، که زمانی معشوق پنهانش بود، به قتل متهم شد. اما آیا همه‌چیز همان‌طور که در پرونده نوشته شده بود، اتفاق افتاده؟ یا حقیقتی دیگر، در سکوت و سایه، جا مانده؟

عشق در دل محدودیت
هی مین لی، دخترِ مهاجری از کره‌جنوبی، سرشار از انرژی و انگیزه، دانش‌آموزی نمونه در دبیرستان وودلاون (Woodlawn High School) بود. دختری اجتماعی، بااستعداد در ورزش، و محبوب میان دوستانش. او با عدنان سید، پسر جوانی از خانواده‌ای مسلمان و پاکستانی‌تبار، رابطه‌ای پنهانی داشت. رابطه‌ای که از دید خانواده‌ی عدنان باید هرچه زودتر به پایان می‌رسید.

با وجود تفاوت‌های فرهنگی و ممنوعیت‌های خانوادگی، این دو نوجوان عاشق، مدتی‌ست با هم در ارتباط بودند. اما پس از حدود یک سال، رابطه‌شان پایان گرفت. چند هفته بعد، هی به‌طرز مرموزی ناپدید می‌شود، و همان‌طور بی‌صدا که از زندگی عدنان کنار رفت، از زندگی همه ناپدید می‌شود.

ناپدید شدن و کشف جسد
۱۳ ژانویه ۱۹۹۹، آخرین روزی بود که هی دیده شد. کسی نمی‌دانست کجا رفته، چه کسی را دیده، یا چه بر سرش آمده. تلاش‌های ابتدایی برای یافتنش بی‌نتیجه ماند. تا اینکه در یک روز بارانی در ماه فوریه، جسد او در پارک جنگلی لینکلن (Leakin Park) پیدا شد. مرگی تلخ با اثری از خفگی، که هیچ نشانی از درگیری فیزیکی در اطرافش دیده نمی‌شد.

پلیس، با سرنخ‌های اندک و فشاری که از سوی افکار عمومی برای حل پرونده وارد می‌شد، به سراغ نزدیک‌ترین فرد به هی رفت. کسی که قبلاً دوست‌پسرش بود، و حالا، دشمن شماره یک سیستم قضایی: عدنان سید.

متهمی بدون سابقه
عدنان، نوجوانی مؤدب و درس‌خوان بود. در مدرسه، همگان او را دانش‌آموزی باهوش، خوش‌رفتار، و ورزشکار می‌دانستند. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که او بتواند مرتکب چنین جنایتی شود. اما وجود رابطه پنهانی، جدایی عاطفی اخیر، و برخی روایت‌های غیررسمی، کافی بود تا در چشم پلیس، انگیزه و فرصت در کنار هم قرار گیرد.

با این‌حال، یک نکته عجیب‌تر از همه بود: هیچ مدرک فیزیکی مستقیمی علیه عدنان وجود نداشت. نه اثر انگشت، نه ابزار قتل، نه شاهد عینی. تنها چیزی که پرونده را پیش می‌برد، حرف‌های مرد جوانی بود به نام جی وایلدز (Jay Wilds)، کسی که مدعی بود عدنان به او اعتراف کرده است.

شاهدی با دو زبان

هر پرونده‌ی قتل نیاز به یک سرنخ دارد؛ سرنخی که پلیس آن را بگیرد و کم‌کم به حقیقت برسد. در ماجرای قتل هی مین لی (Hae Min Lee)، این سرنخ در دست مرد جوانی بود به نام جی وایلدز (Jay Wilds)، کسی که نه پلیس بود، نه خانواده‌ی مقتول، و نه حتی دوستی نزدیک برای خود هی. اما چرا حرف‌های او در دادگاه تبدیل به ستون اصلی اتهام شدند؟ و آیا حرف‌هایش به واقع قابل اعتماد بودند؟

مردی از سایه‌ها
جی وایلدز، جوانی سیاه‌پوست و ساکن یکی از محله‌های کم‌درآمد بالتیمور (Baltimore)، آن‌قدر در ابتدا بی‌ربط به پرونده به‌نظر می‌رسید که بسیاری نمی‌دانستند اصلاً چگونه پایش وسط کشیده شد. اما به‌گفته‌ی پلیس، او تنها کسی بود که در فاصله‌ی میان قتل و کشف جسد، مدعی شد عدنان سید (Adnan Syed) با او درباره‌ی جنایت صحبت کرده است.

طبق اظهارات جِی، عدنان در روز قتل با او تماس گرفت، از او خواست بیاید دنبالش، و وقتی همدیگر را دیدند، جسد هی را در صندوق عقب خودرو به او نشان داد. جِی گفت که بعد از آن، به عدنان کمک کرده تا جسد را در پارک لینکلن (Leakin Park) دفن کند.

اما نکته عجیب‌تر این بود: روایت‌های جِی، در طی چندین بازجویی، بارها و بارها تغییر کرد.

شهادت‌هایی که رنگ عوض می‌کردند
اگر به بازجویی‌های ثبت‌شده نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که جِی هر بار زمان، مکان، و حتی رفتارهای عدنان را با جزییاتی متفاوت بیان کرده است. در یک نسخه گفته بود که عدنان از ابتدا نقشه قتل را داشت، در نسخه‌ی بعدی مدعی شد که از قبل اطلاعی نداشته. یک بار می‌گوید جسد را کنار مدرسه دیده، بار دیگر در پارک. حتی محل دفن جسد در نسخه‌های مختلف روایتش جابجا می‌شود.

در دادگاه، وکلای مدافع تلاش کردند تا این تضادها را برجسته کنند. اما دادستان‌ها باهوش‌تر بودند. آن‌ها تأکید کردند که «در اصل ماجرا» چیزی عوض نشده و «جزییات انسانی همیشه تغییر می‌کنند». این استدلال کافی بود تا بسیاری از اعضای هیئت منصفه، جِی را به‌عنوان یک شاهد قابل‌اعتماد بپذیرند.

سؤال‌های بی‌پاسخ
اما اگر حرف‌های جِی درست بود، چرا هیچ مدرک فیزیکی وجود نداشت؟ چرا هیچ اثر انگشت، هیچ شاهد سوم، هیچ تماس صوتی، و هیچ ویدئویی وجود نداشت که روایت او را تأیید کند؟ و از همه مهم‌تر: چرا باید عدنان، کسی که تا آن زمان هیچ سابقه‌ی خشونت نداشت، مرتکب قتلی چنین بی‌رحمانه و پرریسک شود و بعد بی‌پروا با کسی مثل جِی در میان بگذارد؟

این‌ها سوال‌هایی بودند که برای مدت‌ها بی‌پاسخ ماندند، و هنوز هم مثل سایه‌ای روی حقیقت این پرونده سنگینی می‌کنند.

وکیل شکست‌خورده، امیدِ گم‌شده

در هر دادگاه، آن‌که میان مرگ و زندگی یک متهم می‌ایستد، وکیل مدافع است. کسی که باید نه‌تنها قانون را بداند، بلکه قدرت بازی با کلمات، زمان و احساسات را هم داشته باشد. برای عدنان سید (Adnan Syed)، آن شخص گاتری گوتریز (Cristina Gutierrez) بود؛ وکیلی باهوش، جسور، اما درگیر بیماری، خستگی، و شاید هم چیزی بدتر: فروپاشی حرفه‌ای.

چهره‌ی پیچیده‌ی خانم گوتریز
کریستینا گوتریز، یکی از شناخته‌شده‌ترین وکلای دفاع در مریلند (Maryland) بود. زنی با سابقه‌ای پُر از دفاع‌های موفق، معروف به داشتن صدایی پرطنین و استدلال‌هایی دقیق بود. وقتی عدنان برای دفاع از خودش به او سپرده شد، خانواده‌اش امیدوار بودند که او بتواند عدالت را برایشان به ارمغان بیاورد. اما آن‌چه در دادگاه اتفاق افتاد، خیلی زود به کابوسی تبدیل شد.

گوتریز در زمان محاکمه، از بیماری‌های متعدد رنج می‌برد. مشکلات تیروئید، خستگی مزمن، و افت تمرکز باعث شده بود تا بسیاری از نکات مهم پرونده را یا فراموش کند یا نادیده بگیرد.

شاهد گمشده: آسیه مک‌کلین (Asia McClain)
در طول بازپرسی، یکی از دانش‌آموزان سابق، آسیه مک‌کلین (Asia McClain)، نامه‌ای به عدنان نوشت و گفت در روز قتل، او را در کتابخانه دیده است. این حرف می‌توانست آلیبی (Alibi – گواهی حضور در مکان دیگر) قدرتمندی برای دفاع باشد. اما گوتریز هرگز او را برای شهادت به دادگاه نیاورد. چرا؟ کسی نمی‌داند. شاید آن‌قدر درگیر مسائل دیگر بود که آن را نادیده گرفت. شاید هم تصمیم گرفت روی راهبردی دیگر تمرکز کند.

اما این یک اشتباه ساده نبود. حذف یک شاهد مهم که می‌توانست زمان قتل را زیر سؤال ببرد، ضربه‌ای سنگین به دفاع عدنان زد. بعدها، این اشتباه یکی از دلایل اصلی درخواست تجدیدنظر شد.

یک دفاع گیج‌کننده و بی‌نظم
در جلسات دادگاه، دفاع گوتریز نه منسجم بود، نه قابل‌فهم. بارها سخنرانی‌هایش به حاشیه می‌رفت، مدام نکات غیرمربوط را وسط می‌کشید، و نتوانست تصویر روشنی از بی‌گناهی عدنان ارائه دهد. در حالی که دادستان با استناد به شهادت جِی وایلدز (Jay Wilds) و برخی تماس‌های تلفنی مشکوک، داستانی منطقی ارائه می‌داد، گوتریز درگیر جزئیاتی بود که هم مخاطب را گیج می‌کرد، هم هیئت منصفه را خسته.

به گفته‌ی برخی حاضران در دادگاه، گوتریز به‌جای دفاع از عدنان، گاهی ناخواسته به ضررش عمل می‌کرد.

پایان یک امید
در نهایت، عدنان به جرم قتل هی مین لی (Hae Min Lee) به حبس ابد محکوم شد. خانواده‌اش ناباورانه نتیجه را شنیدند و عدنان در ۱۸سالگی وارد سیاه‌ترین مرحله‌ی زندگی‌اش شد. گوتریز هم بعد از این پرونده، برای همیشه از وکالت کنار رفت. او چند سال بعد، در تنهایی و بیماری درگذشت.

تماس‌هایی که گمراه کردند

وقتی هیچ شاهد مستقلی وجود ندارد، هیچ مدرک فیزیکی قطعی در کار نیست، و تنها یک روایت متزلزل از یک دوست باقی مانده، دادستان چطور می‌توانست هیئت منصفه رو متقاعد کند؟ در پرونده‌ی قتل هی مین لی (Hae Min Lee)، این بار ابزار اصلی، نه یک شاهد، بلکه یک فهرست تماس تلفنی بود. اما سؤال این‌جاست: آیا این تماس‌ها حقیقت را روشن کردند یا فقط تصویری ساختگی ارائه دادند؟

داده‌های خام، روایت‌های پیچیده
روز ۱۳ ژانویه ۱۹۹۹، روزی که هی ناپدید شد، گوشی موبایل عدنان سید (Adnan Syed) چندین تماس ارسال و دریافت کرده بود. فهرست این تماس‌ها توسط پلیس به‌دست آمد و به عنوان مدرک اصلی در دادگاه ارائه شد. تماس‌ها، همراه با محل آنتن‌دهی موبایل (Cell Tower Location)، به عنوان سندی برای اثبات حرکات عدنان مورد استفاده قرار گرفتند.

دادستان‌ها از این داده‌ها استفاده کردند تا داستان جِی وایلدز (Jay Wilds) را تقویت کنند. برای مثال، آن‌ها گفتند تماس‌های دریافت‌شده در نزدیکی پارک لینکلن (Leakin Park) ثبت شده‌اند، جایی که جسد هی پیدا شد. یعنی موبایل عدنان در آن مکان بوده، و در نتیجه، خودش هم آن‌جا بوده.

اما واقعاً این اطلاعات چه ارزشی داشتند؟

اشکال‌های پنهان در برج‌های مخابراتی
داده‌های موبایل، در ظاهر علمی و بی‌طرف هستند. اما آن‌چه بعدها مشخص شد، این بود که این اطلاعات به سادگی قابل سوءبرداشت هستند. شرکت مخابراتی AT&T در همان زمان نامه‌ای نوشته بود که تماس‌های دریافتی (Incoming Calls) نمی‌توانند به‌دقت مکان فیزیکی تماس‌گیرنده را تعیین کنند. با این حال، همین تماس‌ها به عنوان شاهد مکانی علیه عدنان استفاده شدند.

هیچ‌کدام از تماس‌های «ارسالی» در ساعت‌های حساس قتل، نشان نمی‌دادند که عدنان واقعاً کجا بوده. تنها تماس‌های دریافتی بودند که برج‌های مخابراتی اطراف پارک را فعال کرده بودند، که طبق مستندات فنی، قابل اتکا نبودند.

تماس با جِی: روایت یا سند؟
یکی از تماس‌های بحث‌برانگیز در ساعت ۳:۳۲ بعدازظهر ثبت شده بود که طبق روایت جِی، همان زمانی بود که عدنان جسد هی را به او نشان داد. دادستان‌ها این تماس را «نقطه‌ عطف» دانستند و بر مبنای آن، بقیه ماجرا را چیدند.

اما بعدها کارشناسان فنی اثبات کردند که این تماس ممکنه صرفاً یک تماس گذرا یا حتی اشتباه بوده باشه. این تماس تنها به‌تنهایی، بدون شواهد پشتیبان، نمی‌تونست مبنای یک محکومیت باشه.

وقتی تکنولوژی قاضی نمی‌شود
در دنیای امروز، شاید تصور کنیم داده‌ها و تکنولوژی همیشه به روشن‌شدن حقیقت کمک می‌کنند. اما در این پرونده، داده‌ها به جای روشنی، مه‌آلودگی آوردند. چون بدون تفسیر درست، هر داده‌ای می‌تونه به ابزاری برای ساختن یک روایت دل‌خواه تبدیل بشه.

بازجویی‌هایی در مه

هر پرونده‌ی جنایی بزرگ، پشت صحنه‌ای دارد پر از نوارهای ضبط‌شده، کاغذهای خط‌خورده، و اتاق‌های بازجویی. جایی که در آن، نه همیشه حقیقت، بلکه آن‌چه باید شنیده شود شکل می‌گیرد. در پرونده‌ی قتل هی مین لی (Hae Min Lee)، روایت جِی وایلدز (Jay Wilds) به سرعت به ستون اصلی کیفرخواست تبدیل شد. اما آیا این روایت آزادانه و صادقانه شکل گرفت؟ یا دست‌هایی پشت پرده، آن را هدایت کردند؟

روایت در حال تغییر
نوارهای بازجویی جِی، هنوز هم یکی از پرتناقض‌ترین مجموعه‌ اسناد این پرونده است. او در اولین مصاحبه‌اش با پلیس گفت که نقشه قتل را از قبل می‌دانسته، اما در مصاحبه بعدی گفت که ناگهان با جسد مواجه شده. در یک نسخه، محل دفن جسد دقیقاً کنار جاده است، در نسخه دیگر، وسط پارک. حتی زمان دقیق قتل، وسیله‌ی حمل جسد، و نحوه‌ی تماس عدنان (Adnan Syed) با او، بارها تغییر می‌کند.

در دنیای حقوق، به چنین ناهماهنگی‌هایی می‌گویند «ضعف در اعتبار»؛ اما در این پرونده، این ضعف نادیده گرفته شد.

نقش پررنگ بازجوها
بررسی دقیق‌تر فایل‌های صوتی بازجویی نشان می‌دهد که بازجوها گاهی سوالاتشان را طوری مطرح می‌کردند که پاسخ‌های خاصی را القا کنند. مثل این جمله:

«آیا ممکنه جسد رو توی پارک لینکلن (Leakin Park) دفن کرده باشید؟»
به‌جای اینکه بپرسند: «کجا جسد دفن شد؟»
وقتی بازجوها اطلاعات خاصی را در سوال خود قرار می‌دن، احتمال این‌که پاسخ‌دهنده ناخودآگاه وارد سناریویی از پیش‌ساخته بشه، زیادتر می‌شه. این مسئله به‌ویژه در مورد شاهدانی مثل جِی که موقعیت اجتماعی ضعیف‌تری دارند، و احتمال فشارپذیری‌شان بالاست، می‌تونه سرنوشت‌ساز باشه.

آیا جِی دروغ می‌گفت؟
سؤال سختی‌ست. جِی وایلدز هرگز به جرم کمک به قتل محاکمه نشد. در عوض، با پلیس همکاری کرد و ظاهراً نوعی «مصونیت» نانوشته گرفت. بعدها، در مصاحبه‌ای نادر، خودش گفت که برخی چیزها را برای محافظت از خودش «عوض کرده» چون از دادگاه می‌ترسید. اما کدام چیزها؟ و چرا کسی پیگیرِ این اعترافات نشد؟

بعضی معتقدند که جِی نه تنها راوی صادقی نبود، بلکه نقش مهم‌تری در ماجرا داشته. برخی هم معتقدند او صرفاً بازیچه‌ی پلیس و سیستم قضایی بوده تا پرونده‌ای پرهیاهو را زودتر ببندند.

حلقه‌ی گمشده
تا این‌جا، ما با متهمی مواجه‌ایم که هیچ مدرک مستقیم علیه‌اش نیست، شاهدی داریم با شهادت‌های متناقض، و پلیسی که با دست‌کاری‌های نرم، مسیر روایت را مشخص کرده. نتیجه؟ یک روایت رسمی که شاید از دل واقعیت نیامده، بلکه از دل یک نقشه‌ی از پیش تعیین‌شده بیرون زده است.

بازگشت از اعماق فراموشی

یک حکم قضایی، مخصوصاً وقتی پای حبس ابد در میان باشد، مثل وزنه‌ای است که روی حقیقت گذاشته می‌شود. سنگینی که گاهی برای همیشه مسیر بازگشت را سد می‌کند. اما در پرونده‌ی عدنان سید (Adnan Syed)، این مسیر، سال‌ها بعد، با صدایی ضعیف اما مصمم دوباره باز شد. نه با فریاد، که با نجواهای آرام یک شاهد فراموش‌شده، بررسی‌های علمی تازه، و مردمی که دست از شک کردن برنداشتند.

آسیه مک‌کلین (Asia McClain)، شاهدی که دیده نشد
همون‌طور که پیش‌تر اشاره شد، آسیه مک‌کلین، یکی از هم‌کلاسی‌های عدنان بود که مدعی شد در روز قتل، بین ساعت ۲ و ۳ بعدازظهر، او را در کتابخانه دیده. حضور عدنان در آن زمان در کتابخانه می‌توانست تمام روایت دادستانی را متزلزل کند، چرا که زمان مرگ هی مین لی (Hae Min Lee) دقیقاً در همین بازه تخمین زده شده بود.

اما این شاهد هیچ‌گاه در دادگاه حضور نیافت. وکیل عدنان – کریستینا گوتریز (Cristina Gutierrez) – نه تنها او را احضار نکرد، بلکه حتی پاسخ نامه‌هایش را هم نداد.

سال‌ها بعد، وقتی این پرونده دوباره مورد توجه قرار گرفت، آسیه دوباره پا به میدان گذاشت. او سوگند خورد که در زمان شهادت نیز آماده بوده و فقط نادیده گرفته شده. این اعتراف، نقطه‌ی شروع یک زنجیره‌ از اتفاقاتی شد که روند دادگاه را زیر و رو کرد.

تکنولوژی در خدمت بازبینی
در طول دهه‌ی ۲۰۱۰، علم تجزیه و تحلیل داده‌های موبایل پیشرفت چشم‌گیری کرد. گروهی از متخصصان فنی، دوباره به داده‌های تماس و موقعیت گوشی عدنان نگاه انداختند. نتیجه شگفت‌انگیز بود: تماس‌هایی که در دادگاه به‌عنوان مدرک مکان‌یابی استفاده شده بودند، کاملاً غیرقابل‌اعتماد بودند. حتی برخی از آن‌ها با زمان‌های ثبت‌شده‌ی رسمی ناسازگار بودند.

دادگاه تجدیدنظر به این یافته‌ها توجه کرد و برای اولین بار در پرونده پذیرفت که ممکن است اطلاعات نادرست، در حکم نهایی اثر گذاشته باشند.

شکستن دیوار
در سال ۲۰۱۶، یک دادگاه ایالتی در مریلند (Maryland) به این نتیجه رسید که عدنان سید از «حق دفاع مؤثر» محروم بوده؛ به‌عبارت ساده‌تر، وکیل او اشتباهاتی کرده که نتیجه‌ی دادگاه را تحت‌تأثیر قرار داده. به همین دلیل، حکم جدیدی صادر شد که امکان تجدید محاکمه را فراهم می‌کرد.

اما این تنها یک گام بود. چون دادستانی فوراً درخواست تجدیدنظر کرد و سال‌ها طول کشید تا پرونده بار دیگر بررسی شود. در این مدت، عدنان همچنان در زندان بود، با امید و اضطرابی که هر روز در ذهنش سنگینی می‌کرد.

قدرت افکار عمومی
با وجود تمام موانع حقوقی، موجی از توجه عمومی به پرونده جاری شد. خبرنگاران، وکلا، دانشجویان حقوق، و حتی بخشی از افکار عمومی، به بازخوانی و بررسی دوباره‌ی مدارک پرداختند. تحلیل‌گرانی مستقل، حتی یک‌به‌یک مسیرهای خودرو در روز حادثه را بازسازی کردند و سعی کردند حقیقت را با دقت علمی بازآفرینی کنند.

پرونده‌ای که سال‌ها در بایگانی خاک می‌خورد، حالا تبدیل به یکی از پرمناقشه‌ترین بحث‌های حقوقی دوران معاصر شده بود.

روزی که سکوت شکست

بعد از سال‌ها بازجویی، جلسات دادگاه، تحلیل‌ دوباره‌ مدارک، مصاحبه‌ها، و هزاران صفحه گزارش، حالا همه منتظر بودند که تصمیم نهایی درباره سرنوشت عدنان سید (Adnan Syed) گرفته شود. آیا سیستم قضایی آمریکا، بعد از بیش از دو دهه، حاضر بود بپذیرد که شاید اشتباه کرده؟ یا قرار بود این داستان هم مثل بسیاری دیگر، در پیچ‌وخم اداری دفن شود؟

تصمیم تاریخی دادگاه
در سپتامبر سال ۲۰۲۲، دادگاه شهر بالتیمور (Baltimore Circuit Court) حکم بسیار مهمی صادر کرد: محکومیت عدنان سید لغو شد. قاضی، با استناد به چند نکته‌ی کلیدی، اعلام کرد که دادستانی در زمان محاکمه‌ی اولیه، اطلاعات مهمی را پنهان کرده بود. از جمله وجود دو مظنون احتمالی دیگر که هرگز به دفاع معرفی نشدند.

همچنین مشخص شد که بخشی از داده‌های ارائه‌شده درباره تماس‌های تلفنی، از اساس نادرست یا غیرقابل اتکا بوده. و البته، بازنگری در کار وکیل اولیه، یعنی کریستینا گوتریز (Cristina Gutierrez)، بار دیگر نشان داد که کوتاهی‌های او می‌توانسته روند پرونده را به‌شدت منحرف کند.

این‌ها همه، دادگاه را به یک نتیجه رساند: عدنان سید نباید بیش از این در زندان بماند.

آزادی پس از ۲۳ سال
در صحنه‌ای که بسیاری آن را با اشک و ناباوری دنبال کردند، عدنان سید بعد از ۲۳ سال، از زندان آزاد شد. او حالا مردی سی‌وچندساله بود، با نگاهی خسته اما مصمم. وقتی از زندان بیرون آمد، لبخندی آرام روی لبش بود، اما نگاهش حکایت از چیزهایی می‌کرد که کمتر کسی می‌تواند تصور کند: جوانی ازدست‌رفته، دوستان ازدست‌رفته، امیدهایی که گاه خاموش و گاه روشن مانده بودند.

خانواده‌ی هی مین لی (Hae Min Lee)، اما احساس دیگری داشتند. آن‌ها با وجود احترام به روند قضایی جدید، اعلام کردند که آزادی عدنان برایشان « دردناک» است. آن‌ها باور داشتند که قاتل دخترشان هنوز آزاد است – چه عدنان باشد، چه فردی دیگر.

درس‌هایی فراتر از یک پرونده
این پرونده، حالا دیگر فقط یک روایت جنایی نبود. بلکه نمونه‌ای شد از چگونگی کارکرد (و گاه ناکارآمدی) سیستم قضایی، قدرت افکار عمومی، نقش رسانه در بازسازی روایت‌ها، و حتی شکنندگی خاطرات انسانی.

درسی بود درباره‌ی اینکه گاهی، عدالت به‌معنای برنده شدن یک طرف نیست، بلکه به‌معنای پرسیدن دوباره‌ی سؤال‌هایی‌ست که زمانی فکر می‌کردیم جوابشان را می‌دانیم.

سرانجامِ بی‌پایان
تا امروز، قاتل واقعی هی مین لی هرگز معرفی نشده. پرونده به‌رسمی باز است، اما هیچ متهم مشخصی ندارد. عدنان سید آزاد است، اما نه کاملاً آسوده. خانواده‌ی هی همچنان داغدارند، و جامعه‌ای بزرگ هنوز بین شک و یقین سرگردان است.

اما شاید مهم‌ترین چیزی که باقی مانده، این جمله باشد:

گاهی تنها راه نزدیک‌شدن به حقیقت، نپذیرفتن همه آن چیزهایی است که «حقیقت» جا زده شده‌اند.

source

توسط salamathyper.ir