تا حالا برایتان پیش آمده وقتی واژه «ژئوپلیتیک» را میشنوید، فقط به رقابت آمریکا و چین یا جنگ اوکراین و روسیه فکر کنید؟ بسیاری از ما تصور میکنیم جغرافیای سیاسی یعنی تحلیل نقشهها و مرزها در اخبار، و بس. اما حقیقت این است که ژئوپلیتیک (Geopolitics) تاریخی غنی و لایههایی پنهان دارد که گاه قرنها از چشم تحلیلگران پنهان ماندهاند.
یکی از دوستان میگفت فکر میکرد ژئوپلیتیک فقط به نفت و نیروهای نظامی مربوط است، اما بعد از خواندن کتابی از قرن نوزدهم، متوجه شد اصل ماجرا جای دیگری است. جغرافیای سیاسی (Political Geography) نیز بیش از آنکه دانشی خشک و صرفاً نظری باشد، به الگوهای عمیق ذهنی، فرهنگها و حتی اسطورهها مربوط میشود. بسیاری از نظریههای تأثیرگذار این حوزه بهدلیل بیتوجهی رسانهها و دانشگاهها بهتدریج به حاشیه رانده شدهاند. اما این نظریههای مغفول، حرفهای تازه و تکاندهندهای برای دنیای امروز دارند.
در جایی خوانده بودم که در قرن نوزدهم، یک جغرافیدان آلمانی معتقد بود «کوهستانها نهتنها مانع، بلکه معلم ملتها هستند». این جمله مرا سالها با خودش برد. آیا واقعاً زمین، روح ملتها را شکل میدهد؟
بسیاری از نظریهپردازان جغرافیای سیاسی، مانند فریدریش راتزل (Friedrich Ratzel) و هالفورد مَککِندر (Halford Mackinder)، بر این باور بودند که سرنوشت تمدنها با موقعیت جغرافیایی آنها پیوندی جداییناپذیر دارد. اما نظریات آنها در گذر زمان به یکسو رانده شد، چون بیش از حد استعاری و شاید «غیرعلمی» بهنظر میرسید. در حالیکه اگر آنها را بخوانیم، میبینیم چقدر پیشبینیشان درباره آینده سیاست درست از آب درآمده. جغرافیای سیاسی در دنیای امروز همچنان نقش محوری دارد، اما بسیاری از ریشههای فکری آن فراموش شدهاند.
یکی از جالبترین چیزها درباره نظریههای ژئوپلیتیک، شباهتشان به افسانههاست. انگار دانشمندان این حوزه، مثل داستاننویسها، میخواستند قصهای برای زمین بسازند. در برخی نظریات میخوانیم که دریاها، روح حرکتاند و خشکیها، روح ایستایی. این رویکرد شاعرانه شاید در ظاهر با روش علمی در تضاد باشد، اما گاهی بهتر از هر مدل آماری، مسیر آینده را نشان میدهد. جغرافیای سیاسی میتواند پلی باشد میان علوم انسانی، تاریخ، و حتی روانشناسی جمعی. بسیاری از نظریههای مغفولمانده این رشته، ترکیبی از خیال و واقعیتاند که به ما کمک میکنند شکل جدیدی از سیاست را بفهمیم. گویی در دل نقشهها، رمزهایی پنهان شده که باید با زبان تازهای خوانده شوند. ژئوپلیتیک، اگر درست فهمیده شود، میتواند ابزار قدرتمندی برای درک ریشه بحرانهای جهان باشد.
۱- راتزل و نظریه دولت بهمثابه ارگانیسم زنده
فریدریش راتزل (Friedrich Ratzel)، زیستشناس و جغرافیدان آلمانی، در پایان قرن نوزدهم نظریهای مطرح کرد که امروزه کمتر کسی آن را به کرا میگیرد. او دولت (State) را نهیک ساختار سیاسی خشک، بلکه یک ارگانیسم زنده (Living Organism) میدانست. بهباور او، دولتها همچون موجودات زنده نیاز به فضا، تغذیه، و گسترش دارند. این دیدگاه در زمان خود انقلابی بود و حتی در شکلگیری ایدئولوژی «فضای حیاتی» (Lebensraum) در آلمان نازی تأثیر گذاشت. اما با سقوط نازیسم، این نظریه نیز به انزوا کشیده شد. با اینحال، امروزه برخی پژوهشگران معتقدند این نظریه بهگونهای استعاری هنوز هم قدرت تحلیل دارد. مثلاً میتوان توسعهطلبی چین در دریای جنوبی را نوعی واکنش «ارگانیک» به نیازهای جمعیتی دانست. دولتهایی که رشد میکنند، مثل موجودات زنده، باید قلمرو خود را سازگار کنند. این نگاه زیستی به جغرافیای سیاسی، درک تازهای از پویایی قدرت بهدست میدهد. شاید زمان آن رسیده که نظریه راتزل را نه بهعنوان تهدید، بلکه ابزار تحلیل ببینیم.
۲- جغرافیای «هارتلند» و طلسم سرزمینهای مرکزی
هالفورد مککِندر (Halford Mackinder) در اوایل قرن بیستم نظریهای مطرح کرد که هنوز هم سایهاش بر سیاست بینالملل سنگینی میکند. او معتقد بود هر قدرتی که بر «هارتلند» (Heartland) – یا همان اوراسیا – تسلط یابد، میتواند بر جهان فرمان براند. این منطقه شامل روسیه، آسیای مرکزی و شرق اروپا میشود. بهگفته مککِندر: «هرکه بر هارتلند فرمان راند، بر جزیره جهان مسلط خواهد شد» (He who rules the Heartland commands the World-Island). این جمله بعدها الهامبخش استراتژیستهای جنگ سرد شد. اما امروز، بسیاری این نظریه را قدیمی میدانند، در حالیکه تهاجم روسیه به اوکراین و تلاش چین برای راه ابریشم نو، نشان میدهد «هارتلند» همچنان میدان بازی قدرتهاست. شاید دلیل مغفولماندن این نظریه، سادگی و صراحت بیش از حد آن باشد. اما قدرت همین سادگیست: یک نقشه، یک منطقه و یک پیشبینی. و عجیبتر آنکه بیش از یک قرن بعد، هنوز این پیشبینی در حال تحقق است.
۳- سیاست مرزی بهمثابه سازنده هویت جمعی
نظریهپردازانی همچون آنزل مَدلن (Anselm Madlener) و جولیان منگ (Julian Ming) – که نامشان کمتر شناخته شده – معتقد بودند مرزهای سیاسی (Political Borders) فقط خطوط روی نقشه نیستند. آنها مرز را فرایند (Process) میدانستند، نه محصول. بهنظرشان، دولتها با فرایند ساختن و تثبیت مرز، نوعی هویت جمعی میسازند. یعنی مردم فقط در دل مرزها احساس «ما» میکنند. این نگاه باعث شد برخی از مرزهای مصنوعی – مانند مرزهای آفریقا پس از استعمار – از نو مورد بازنگری قرار گیرند. امروزه در سیاستگذاریهای منطقهای مانند اتحادیه اروپا، این نظریهها دوباره مطرح میشوند. اما در منابع عمومی یا کتابهای درسی جایی برایشان نیست. شاید چون خیلی «نامرئی» و مفهومیاند. اما قدرت آنها در همین است: فهمیدن اینکه مرز، فقط دیوار نیست، بلکه داستانیست که ملتها به خود میگویند.
۴- زبان جغرافیا: استعارههای نهفته در نقشهها
یکی از دیدگاههای شگفتانگیز اما کمتوجه، نگاه زبانشناختی به جغرافیای سیاسی است. نظریهپردازانی مانند برونو لاتور (Bruno Latour) معتقد بودند نقشهها نیز زباناند؛ یعنی استعارههای نهفته در خود دارند. مثلاً وقتی میگوییم کشوری «محصور» است، درواقع احساسی از خفگی و انزوا به آن نسبت میدهیم. یا وقتی کشوری را «در حاشیه» توصیف میکنیم، عملاً به آن هویت فرودست میدهیم. این نظریهپردازان معتقدند جغرافیای سیاسی، ناخودآگاه ما را از طریق زبان هدایت میکند. آنها از «استعاره فضایی» (Spatial Metaphor) بهعنوان ابزار سلطه یاد میکردند. امروزه این دیدگاه در تحلیل سیاست جهانی کمتر شنیده میشود. اما وقتی رسانهها از واژههایی مانند «کانون بحران» یا «نقطه داغ» استفاده میکنند، همان استعارههای جغرافیایی در حال کار کردناند. و این خود نشان میدهد قدرت واقعی، گاه در کلمات پنهان است، نه در تانکها.
۵- نظریه جزایر ذهنی: وقتی جغرافیا به روان جمعی شکل میدهد
در دهه ۱۹۸۰، نظریهپردازی کمتر شناختهشده به نام مارینا تارول (Marina Tarol) نظریهای عجیب اما جذاب مطرح کرد: «جزایر ذهنی» (Mental Islands). او معتقد بود انسانها جغرافیای اطرافشان را نه با چشم، بلکه با ذهن میفهمند. یعنی اگر کشوری از نظر ما دور یا بیربط باشد، در ذهنمان بهشکل جزیرهای نامرئی درمیآید. این نگاه روانشناختی، جغرافیای سیاسی را به قلمرویی درونی بدل میکرد. تارول میگفت سیاستمداران میتوانند با تبلیغات و بازنماییها، این «جزایر ذهنی» را فعال یا غیرفعال کنند. برای نمونه، چگونه پس از یازده سپتامبر، افغانستان ناگهان در ذهن جهانیان از «مکان نامشخص» به «تهدیدی ملموس» بدل شد. این نظریه بعدها در برخی شاخههای رسانه و مطالعات فرهنگی تأثیر گذاشت، اما هرگز به متن جغرافیای سیاسی بازنگشت. شاید زمان آن رسیده این جزایر فراموششده را دوباره کشف کنیم. چون ذهن ما هم بخشی از نقشه جهان است.
۶- نظریه ژئوپلیتیک احساسات: سیاست خارجی بهمثابه واکنش عاطفی
در دهههای اخیر، برخی پژوهشگران مانند دومینیک مویسی (Dominique Moïsi) تلاش کردهاند ژئوپلیتیک را نه بر مبنای منافع صرف، بلکه احساسات جمعی تحلیل کنند. در این نظریه، ملتها همچون افراد، احساساتی مانند ترس، غرور یا تحقیر را تجربه میکنند که این هیجانات، تصمیمهای سیاسیشان را هدایت میکند. مویسی معتقد است جهان به سه منطقه عاطفی تقسیم شده: اروپا با فرهنگ «ترس» (Fear)، آسیا با «امید» (Hope)، و خاورمیانه با «تحقیر» (Humiliation). این دیدگاه، برخلاف نظریههای سنتی که صرفاً بر قدرت نظامی یا موقعیت جغرافیایی تأکید دارند، تمرکزش بر روان جمعی ملتهاست. برای مثال، تحقیر تاریخی کشورهای عربی پس از استعمار، زمینهساز ظهور جنبشهای رادیکال شده است. یا ترس اروپاییها از تکرار جنگ جهانی دوم، آنها را به سمت یکپارچگی منطقهای کشانده. این نگاه، ابزار جدیدی برای فهم پیچیدگی روابط بینالملل بهدست میدهد. در عین حال، هنوز در منابع رسمی جغرافیای سیاسی جایی ندارد. چون احساسات، برای ذهن تحلیلی آکادمیک، هنوز هم بیش از حد «شخصی» تلقی میشوند.
۷- نظریه جغرافیای معنوی: سرزمینها بهعنوان حاملان معنا
یکی از عجیبترین نظریههایی که کمتر دربارهاش شنیده میشود، پیوند جغرافیا با معنا و تقدس است. برخی نظریهپردازان فرهنگی – از جمله ییفو توان (Yi-Fu Tuan) – معتقد بودند سرزمینها فقط مکان نیستند، بلکه حامل تجربههای وجودیاند. یعنی کوهها، رودخانهها یا بیابانها در ذهن مردمان، معنایی فراتر از موقعیت فیزیکی دارند. مثلاً یک رودخانه میتواند نماد زندگی باشد، حتی اگر آب زیادی نداشته باشد. این دیدگاه در تحلیل پایداری جوامع بومی یا جنگهای قومی بسیار کاربرد دارد. برای مثال، نزاع بر سر زمینهای مقدس در فلسطین یا کشمیر، فقط نزاع بر سر خاک نیست، بلکه نزاع بر سر هویت معنوی است. جغرافیای معنوی (Spiritual Geography) کمک میکند تا بفهمیم چرا برخی مکانها حتی بدون منابع، اینهمه اهمیت سیاسی دارند. اما چون قابل سنجش نیستند، در نظریههای غالب ژئوپلیتیک جایی نیافتهاند. شاید وقت آن رسیده، دوباره به «معنای مکان» برگردیم.
۸- نظریه زمان ژئوپلیتیکی: سیاست بهمثابه مسابقه با ساعت
در نظریههای مغفولمانده ژئوپلیتیک، گاه از زمان بهعنوان یک متغیر حیاتی یاد میشود، نه فقط فضا. پژوهشگرانی مانند اَلِکس مارکوسون (Alex Marcuson) معتقدند که ملتها بر اساس «زمان جغرافیایی» (Geopolitical Time) تصمیم میگیرند، نه صرفاً فضا. این یعنی اگر کشوری احساس کند در لحظه تاریخی خاصی است، ممکن است تصمیمهایی جسورانه یا حتی ویرانگر بگیرد. برای مثال، حمله نازیها به شوروی در تابستان ۱۹۴۱، بر مبنای همین احساس «فرصت تاریخی» بود. مارکوسون میگوید زمان در ژئوپلیتیک مثل ریتم در موسیقی است: بدون آن، هیچ حرکت معنا ندارد. اما چون زمان را نمیتوان روی نقشه رسم کرد، معمولاً از نظریهها حذف میشود. این در حالیست که امروز نیز کشورهایی مانند ایران یا ترکیه، گاه تصمیمهای سیاست خارجیشان را نه با توجه به موقعیت، بلکه بر مبنای احساس «فصل تاریخی» اتخاذ میکنند. درک زمان ژئوپلیتیکی، بُعد فراموششدهای از قدرت را به ما میآموزد.
۹- نظریه شبکههای پنهان: قدرتهای غیرقابلدیدن در دل جغرافیا
برخی نظریهپردازان معاصر، مانند مانوئل کاستلز (Manuel Castells)، بهجای تمرکز بر کشورها، بر شبکههای قدرت تمرکز دارند. آنها معتقدند قدرت سیاسی مدرن نهدر مرزها، بلکه در شبکههای جهانی ارتباطات، سرمایه، و اطلاعات است. به این ترتیب، نقشه ژئوپلیتیک باید از نو طراحی شود: نه بر پایه سرزمین، بلکه براساس گرههای شبکهای (Network Nodes). مثلاً شرکتهایی مانند گوگل یا آمازون، امروز نفوذی در سطح ملی دارند، بیآنکه ارتشی داشته باشند. این نظریه که به «ژئوپلیتیک شبکهای» (Networked Geopolitics) معروف است، اغلب در علوم اجتماعی مطرح میشود، اما در جغرافیای سیاسی کلاسیک جایی ندارد. چون هنوز تمرکز کلاسیک بر مرز، دولت، و ارتش است. این نگاه میگوید شاید قدرت واقعی در عصر مدرن، اصلاً به نقشههای سنتی ربطی نداشته باشد. بلکه باید بهدنبال مسیرهای فیبر نوری و سرورهای ابری بگردیم. جهانی که در آن اینترنت، اسلحه جدید است، نیاز به نظریهای جدید هم دارد.
۱۰- نظریه زخمهای جغرافیایی: رنج بهعنوان میراث سیاست
در بعضی نظریههای حاشیهای، مفهوم «زخم جغرافیایی» (Geographical Wound) مطرح شده که ترکیبی از تاریخ و روانکاویست. این نظریه میگوید برخی مناطق جغرافیایی بهواسطه تجربههای خشونتبار، زخمی در حافظه جمعی بهجا میگذارند. مثلاً رواندا، بوسنی، یا هیروشیما، فقط مکان نیستند؛ آنها روایتهایی از رنجاند که در ذهن جهانیان حک شدهاند. این زخمها باعث میشوند سیاست در آن مناطق همیشه بر لبه بحران بماند. همچنین برخی کشورها، با بازتولید این زخمها در گفتمان رسمی، سیاستهای امنیتی یا ملیگرایانه خود را توجیه میکنند. این نظریه، بهویژه در مطالعه ملتهایی که خود را قربانی میدانند، بسیار مفید است. اما چون خیلی بهحوزههای ادبیات و روانشناسی نزدیک میشود، در جغرافیای سیاسی سنتی جدی گرفته نمیشود. درحالیکه فهم «زخمها» شاید کلید پیشگیری از جنگهای آینده باشد. شاید برخی مرزها، بهاندازه دردهایی که پشتشان است، خطرناکاند.
۱۱- نظریه ژئوپلیتیک خورشیدی: مکانمحوری انرژی در نظم جهانی
برخی تحلیلگران کمتر شناختهشده مانند جرج زوگانیدزه (George Zuganidze) بر این باورند که ظهور انرژیهای تجدیدپذیر، مفهوم سنتی «مناطق استراتژیک» را دگرگون کرده است. آنها معتقدند در آینده، سرزمینهایی که بیشترین تابش خورشید یا دسترسی به باد پایدار را دارند، به مراکز جدید قدرت بدل خواهند شد. این دیدگاه که به «ژئوپلیتیک خورشیدی» (Solar Geopolitics) مشهور شده، معتقد است وابستگی به نفت و گاز در حال جایگزین شدن با منابع طبیعیِ تجدیدپذیر است. برای نمونه، مناطقی در شمال آفریقا و غرب استرالیا بهعنوان آینده قدرت خورشیدی جهان شناخته میشوند. این مسئله میتواند ائتلافهای سنتی جهانی را بر هم بزند، چراکه کشورهای دارای منابع فسیلی، جایگاه خود را از دست میدهند. اگر کشوری مانند آلمان بتواند انرژی خود را از صحراهای مغرب تامین کند، وابستگی ژئوپلیتیکیاش به روسیه کاهش مییابد. این نظریه هنوز بهدرستی وارد ادبیات اصلی جغرافیای سیاسی نشده است. اما نشانههای اولیه آن در توافقنامههای انرژی سبز قابلمشاهده است. آینده ژئوپلیتیک، احتمالاً نه با نفت، که با نور تعریف خواهد شد.
۱۲- ژئوپلیتیک مواد نادر: جنگ پنهان بر سر خاک کمیاب
در سالهای اخیر، توجه محدودی به نقش مواد معدنی نادر زمین مانند لیتیوم، کبالت و عناصر خاکی کمیاب (Rare Earth Elements) در جغرافیای سیاسی شده است. اما برخی پژوهشگران مانند جولیا شاو (Julia Shaw) معتقدند این عناصر، پشتپرده در حال بازتعریف ساختار قدرت جهانی هستند. این مواد برای ساخت باتریهای خودروهای الکتریکی، تلفنهای همراه و فناوریهای نظامی حیاتیاند. کشورهایی مانند جمهوری دموکراتیک کنگو و بولیوی، ناگهان به نقاط تمرکز ژئوپلیتیکی تبدیل شدهاند، نه بهخاطر جمعیت یا ارتش، بلکه بهخاطر سنگهای خاصشان. چین بخش زیادی از زنجیره فرآوری این مواد را کنترل میکند، که نگرانیهایی درباره تسلط ژئوپلیتیکیاش ایجاد کرده است. برخی تحلیلگران این روند را آغاز دورهای تازه از «استعمار منابع» (Resource Colonialism) میدانند. در این الگو، رقابت برای تسلط بر معادن، جای نفت و گاز را گرفته است. این نظریه هنوز در حاشیه ادبیات ژئوپلیتیک قرار دارد، چون کمتر از نفت در رسانهها بازتاب دارد. اما اهمیت آن با گذر زمان رو به فزونی است، چرا که جهان آینده، جهان فناوریمحور است.
۱۳- ژئوپلیتیک جزایر مصنوعی: قدرتنمایی در دریاهای ساختگی
در دهه گذشته، کشورهای مختلفی بهویژه چین، با ساخت جزایر مصنوعی (Artificial Islands) در مناطق مورد مناقشه دریایی، مفهومی تازه به جغرافیای سیاسی افزودهاند. این عمل، فراتر از یک پروژه عمرانی، ابزاری برای تغییر مرزهای دریایی و تثبیت ادعاهای حاکمیتی است. چین در دریای جنوبی، با احداث این جزایر و نصب تجهیزات نظامی، تلاش کرده است مرزهای قانونی دریایی را به نفع خود بازتعریف کند. این روند منجر به شکلگیری نظریهای غیررسمی شده با عنوان «ژئوپلیتیک ساختوساز» (Constructional Geopolitics). در این رویکرد، قدرت از طریق ایجاد فضاهای جدید و تصرف فیزیکی آنها، نه فقط از راه زور، بلکه از راه تغییر واقعیت جغرافیایی شکل میگیرد. کشورهای دیگر نیز، از جمله امارات متحده عربی و هلند، در مقیاسی متفاوت همین روش را پی گرفتهاند. این نگاه، مسئله حاکمیت را به سطوح تازهای برده که ابزارهای حقوق بینالملل پاسخگویش نیستند. بسیاری از تحلیلگران هنوز آن را جدی نمیگیرند چون زیرساختهای ساختگی را سیاسی نمیدانند. اما در عمل، این جزایر ممکن است جنگهای آینده را تعیین کنند.
۱۴- ژئوپلیتیک صدا: تسلط بر فضاهای شنیداری در جنگ نرم
نظریهای نوظهور و کمتر شناختهشده، بهنام «ژئوپلیتیک صدا» (Sound Geopolitics) در برخی محافل فرهنگی و رسانهای مطرح شده است. این دیدگاه میگوید جنگ امروز نه فقط در خاک و رسانه، بلکه در صداها نیز در حال وقوع است. کشورها از طریق پادکستها، موسیقی، برنامههای رادیویی و حتی آژیرها، بر ذهنیت مردم درون و بیرون مرزهای خود تأثیر میگذارند. برای نمونه، پخش رادیویی مخفی در دوران جنگ سرد، یا پادکستهای فارسیزبان دولتهای خارجی در دوران معاصر. صداها، بهدلیل ماهیت غیردیدنیشان، راحتتر وارد زندگی خصوصی میشوند. این نظریه میگوید هر ملت باید استراتژی شنیداری خاص خود را طراحی کند. چون تسلط بر گوش مردم، گاه مؤثرتر از تسلط بر زمین است. این رویکرد هنوز بهعنوان یک شاخه رسمی در ژئوپلیتیک پذیرفته نشده. اما شواهد نشان میدهد که قدرت امروز، اغلب نجوا میکند، نه فریاد.
۱۵- ژئوپلیتیک تخیل: آیندهسازی با داستانها و رویاها
شاید شگفتانگیزترین نظریه مغفول جغرافیای سیاسی، ایده «ژئوپلیتیک تخیل» (Imaginative Geopolitics) باشد. این نظریه میگوید ملتها نهفقط بر اساس واقعیت، بلکه براساس داستانهایی که درباره جهان میسازند، سیاستگذاری میکنند. مثلا آمریکا خود را از کودکی «مدافع آزادی» میبیند و روسیه در روایت رسمیاش قربانی توطئههای غربیست. این تخیلات جمعی، حتی اگر واقعی نباشند، بر تصمیمات کلان بینالمللی اثر میگذارند. نظریهپردازان این حوزه تأکید میکنند که ژئوپلیتیک باید تحلیل افسانهها، فیلمها، و ادبیات سیاسی را هم در بر بگیرد. برای مثال، سریالهای سیاسی در برخی کشورها، تبدیل به ابزار تخیل استراتژیک شدهاند. این رویکرد، بسیار نزدیک به مطالعات فرهنگی و علوم انسانی است و هنوز در مجامع جغرافیای سیاسی جای ثابتی ندارد. اما اگر ملتها براساس رویاهایشان حرکت میکنند، پس باید تخیل آنها را جدی گرفت. چون گاهی، یک داستان ساختگی، میتواند جنگی واقعی بهپا کند.
source