کارولاین نورتون (Caroline Norton) نه فقط یکی از زنان پیشگام در اصلاحات حقوقی زنان در بریتانیا بود، بلکه چهرهای پر از تناقض، درد و جسارت به شمار میرفت. او زنی از دل جامعه اشرافی و فرهنگی بود، با چهرهای زیبا و ذهنی تیزبین، که زندگیاش بین نور و تاریکی در نوسان بود. جامعهای که از او انتظار سکوت و تسلیم داشت، با زنی روبهرو شد که قلم را به شمشیری تبدیل کرد تا علیه نابرابری، خشونت خانگی و قوانین ناعادلانه بجنگد. در دنیایی که مردان قانونگذار، قاضی و مالک فرزندان بودند، کارولاین جرات کرد از داستان زندگی شخصیاش یک سلاح عمومی بسازد. آنچه در ادامه میخوانید، نه تنها مرور زندگی دراماتیک اوست، بلکه روایتی از نبردیست که ریشه در بیعدالتی دارد و ثمرهاش در تاریخ حقوق زنان باقی ماند.
از تولد تا فقر: دختری در خانهای بیپناه
کارولاین در ۲۲ مارس ۱۸۰۸ در لندن به دنیا آمد. پدرش، توماس شریدن (Thomas Sheridan)، یک بازیگر تئاتر و افسر نظامی بود؛ مردی که بیشتر عمرش را در دو جبهه گذراند: صحنه و میدان جنگ. مادرش، کارولاین هنریتا کالندر (Caroline Henrietta Callander)، نویسندهای تحصیلکرده و روشنفکر بود. اما وقتی کارولاین فقط ۹ سال داشت، پدرش در یک مأموریت در آفریقای جنوبی درگذشت. این حادثه نه تنها ضربهای عاطفی برای خانواده بود، بلکه آنها را به ورطه فقر کشاند. تنها منبع درآمد خانواده با مرگ پدر از بین رفت، و آنها ناچار به پذیرش کمک از شاهزادگان سلطنتی شدند.
زندگی در خانهی اعطایی: اقامت اجباری در هامپتون کورت
خانواده شریدن با حمایت شاهزاده فردریک، پسر دوم پادشاه، اجازه یافتند در یکی از خانههای «اعطایی سلطنتی» در کاخ هامپتون کورت زندگی کنند. این خانهها اگرچه در ظاهر مجلل بودند، اما در واقع محل اقامت بازنشستگان نظامی، دیپلماتها و زنانی بیوه یا بیسرپرست بود. در چنین فضایی رسمی و یکنواخت، سه دختر خانواده—از جمله کارولاین—با زیبایی، استعداد ادبی، و طبع اجتماعی خود مورد توجه قرار گرفتند. جامعه لندن آنها را «سه الهه» (The Graces) مینامید، لقبی که هم تحسینآمیز بود و هم بار سنگینی از انتظارات بر دوششان میگذاشت.
ازدواج با جورج نورتون؛ آغاز یک زندگی کابوسوار
کارولاین برخلاف خواهرانش بخت بلند نداشت. او در ۱۹ سالگی با جورج چَپل نورتون (George Chapple Norton)، وکیل و عضو پارلمان، ازدواج کرد. این انتخاب در نگاه اول ازدواجی مناسب و آبرومند به نظر میرسید، اما جورج نه وکیل قابلی بود، نه انسان مهربانی. او بهسرعت چهره واقعی خود را نشان داد: مردی الکلی، بیثبات، حسود، و خشونتطلب. دعواهای خانگی، بیپولی، و بدبینی مفرط به بخشی از زندگی روزمره کارولاین تبدیل شد. جورج حتی از اینکه کارولاین در محافل اجتماعی شرکت کند یا با دوستانش دیدار داشته باشد، خشمگین میشد.
زنی متفاوت در دل جامعه مردسالار
در حالیکه بیشتر زنان همدوره کارولاین در برابر چنین شرایطی سکوت میکردند، او زبان و قلم را بهعنوان ابزار مقاومت انتخاب کرد. او از سال ۱۸۲۹ شروع به نوشتن کرد و نخستین کتابش با نام «اندوههای روزالی» (The Sorrows of Rosalie) را منتشر کرد—داستانی درباره زنی تحت سلطه مردان. خوانندگان و منتقدان خیلی زود متوجه شباهتهای این داستان با زندگی واقعی کارولاین شدند. او با نوشتن به دو هدف میرسید: خالی کردن خشم و اندوه درونی، و کسب درآمدی مستقل. اما همین استقلال نسبی، جورج را خشمگینتر کرد.
شوهر، قانون و جنگ نابرابر
در قرن نوزدهم، تمام درآمدهای زن متأهل طبق قانون به شوهر تعلق داشت. بنابراین جورج توانست با مراجعه به دادگاه، درآمد کارولاین را مصادره کند. اما کارولاین تسلیم نشد؛ در واکنشی هوشمندانه، با هزینهکرد از اعتبارات همسرش در مغازهها، اعتراض عملی خود را نشان داد. او سپس تصمیم گرفت از جورج جدا شود؛ کاری بیسابقه و جسورانه در آن دوران. جورج برای انتقام، سه فرزندشان را از او ربود و پنهان کرد. قانون نیز به او حق داد: چون فرزندان «متعلق به پدر» بودند، کارولاین اجازه دیدارشان را نداشت.
رسوایی ملی و ورود نخستوزیر
در ادامه این درگیری، جورج کارولاین را به داشتن رابطه با ویلیام لمب، معروف به لُرد ملبورن (Lord Melbourne)، نخستوزیر بریتانیا، متهم کرد. این اتهام موجب یک دادگاه جنجالی شد که نهتنها سیاسیون را به لرزه انداخت، بلکه اعتبار اجتماعی کارولاین را نیز زیر سؤال برد. دادگاه به نفع ملبورن تمام شد، اما در نهایت، بار رسوایی بر دوش کارولاین ماند. مهمتر از همه، حکم نهایی دادگاه باز هم فرزندان را از او جدا نگه داشت. وقتی یکی از پسرانش، ویلیام، در نبود او از اسب سقوط کرد و جان سپرد، درد کارولاین چند برابر شد.
آغاز مبارزه برای اصلاح قانون
از دل این تراژدیهای پیدرپی، کارولاین به این نتیجه رسید که ریشه درد، تنها در جورج نیست، بلکه در قوانین بریتانیا نهفته است. او با نامهنگاریهای پیاپی، سخنرانی، و نوشتن جزوههای سیاسی، شروع به مبارزهای بیسابقه برای اصلاح قانون خانواده کرد. در سال ۱۸۳۹، نخستین موفقیت حاصل شد: تصویب «قانون حضانت کودکان» (Custody of Infants Act) که به زنان مطلقه اجازه میداد برای فرزندان زیر ۷ سال خود حق حضانت درخواست کنند. گرچه قانون هنوز ناقص بود، اما همین تغییر، راه را برای اصلاحات بعدی هموار کرد.
از مرگ پسر تا دسترسی محدود به فرزندان
پس از مرگ پسر کوچکش، ویلیام، کارولاین دچار افسردگی شدیدی شد. این اتفاق، نه فقط یک داغ شخصی، بلکه سندی زنده بود از اینکه چرا نباید قانون، فرزندان را کاملا متعلق پدر بداند. جورج، که همیشه رفتارش با کودکان بیتفاوت و سهلانگارانه بود، با این حادثه اندکی عقبنشینی کرد. او اجازه داد کارولاین با دو پسر بازمانده دیدار کند، اما فقط در حضور ناظر. یعنی حتی پس از آن فاجعه، هنوز مادر باید برای دیدار فرزندانش «اجازه رسمی» میگرفت. جامعه در ظاهر به زن نقش مادری میداد، اما در عمل او را از ابتداییترین حقوق خود محروم میکرد. همین تضاد، سوختی شد برای آتش اعتراضات کارولاین.
از شکست عشقی تا خشم دوباره
در همین دوران، کارولاین رابطهای پنهانی با سیدنی هربرت (Sidney Herbert)، سیاستمداری بانفوذ، آغاز کرد. اما این رابطه نیز سرانجامی نداشت. هربرت بهخاطر فشارهای اجتماعی و ناتوانی کارولاین در گرفتن طلاق رسمی، سرانجام با زن دیگری ازدواج کرد. این شکست عشقی در حالی رخ داد که کارولاین هنوز با قانون و افکار عمومی در جنگ بود. تجربههای شکستخوردهاش در عشق و خانواده، خشم او را از ساختار اجتماعی مردسالار دوچندان کرد. او فهمیده بود که زندگی زنان، حتی در طبقه بالای جامعه، همچنان در گرو تصمیمات مردان باقیمانده است.
نامهای به ملکه؛ صدایی که به بالا رسید
در ادامه مبارزاتش، کارولاین تصمیم گرفت به بالاترین مقام ممکن نامه بنویسد: ملکه ویکتوریا. در نامهای پرشور، او از دردهای شخصیاش نوشت و تصویری از رنج هزاران زن دیگر ترسیم کرد. او به وضوح شرح داد که چگونه شوهرش او را مجبور به زندگی مشترک کرده، درآمدش را تصرف کرده، فرزندانش را ربوده، و حتی از دیدنشان منع کرده است. در واکنش، لرد ملبورن—که پیشتر از او دفاع کرده بود—اینبار تلاش کرد جلوی فعالیتهایش را بگیرد. اما برخلاف انتظار، ملکه با لحن تند، نظر ملبورن را رد کرد و از کارولاین حمایت کرد. این یک پیروزی معنوی و سیاسی بزرگ بود.
تصویب قانون طلاق؛ راهی تازه برای زنان
در دهه ۱۸۵۰، مبارزات کارولاین به ثمر نشست. در سال ۱۸۵۷، «قانون دعاوی زناشویی» (Matrimonial Causes Act) تصویب شد. این قانون نهتنها طلاق را برای زنان ممکنتر و کمهزینهتر کرد، بلکه به آنها امکان شکایت از شوهران خشونتطلب را نیز داد. کارولاین در این دوره دهها نامه، جزوه و مقاله نوشت که مستندات پژوهشی و شخصی را در هم میآمیخت. با وجود مخالفت کلیسا، بخشی از سیاستمداران و حتی برخی از دوستان سابقش، او با پشتکار مسیر اصلاح را پیش برد. مهمترین ویژگی کارولاین این بود که از تجربه شخصیاش ابزار آگاهی عمومی ساخت.
چرخشی غافلگیرکننده: زن برابریخواهی که مخالف حق رأی زنان بود
با وجود تمام مبارزاتی که برای اصلاح قوانین ازدواج و حضانت انجام داد، کارولاین هرگز از حق رأی زنان دفاع نکرد. حتی صریحاً گفت که «موقعیت طبیعی زنان، پایینتر از مردان است». این موضعگیری، او را از بسیاری از فمینیستهای آن دوره جدا کرد. کارولاین نه رادیکال بود و نه برابریطلب مطلق؛ او بیشتر یک اصلاحگر بود، نه انقلابی. از نگاه او، اصلاح ازدواج و حفظ کرامت زنان متأهل، اولویت داشت بر حق رأی یا اشتغال. این نگاه محدود، البته میراث او را کمرنگ نکرد. او نخستین زنی بود که نامش بهطور رسمی در مصوبات مجلس بریتانیا ثبت شد.
پایان تراژیک یک زندگی پرتلاطم
در سال ۱۸۷۵، همسر سابقش، جورج نورتون، درگذشت. حالا، پس از دههها رنج، کارولاین میتوانست آزادانه ازدواج کند. در ۶۷ سالگی، با مردی ۱۰ سال جوانتر از خود، بهنام سِر ویلیام استیرلینگ-مکسوِل (William Stirling-Maxwell)، ازدواج کرد. این ازدواج کوتاهمدت اما آرامبخش بود. اما فقط سه ماه بعد، کارولاین درگذشت. بسیاری گفتند که او، پس از سالها جنگ و رنج، دیگر برای زندگی نیرویی نداشت. شاید مرگش پایان غمانگیز رمانی بود که خودش سالها پیش نوشته بود.
میراث زنی که قوانین را تغییر داد
کارولاین نورتون، با تمام تناقضها و زخمهایی که با خود حمل میکرد، نامش را در تاریخ حقوق زنان جاودانه کرد. نه فقط بهخاطر قلم جسورش، بلکه بهخاطر قدرتی که از رنج ساخت. نوهاش، جان نورتون، درگیر رابطهای خارج از عرف شد، اما معشوقهاش بهراحتی توانست طلاق بگیرد و با او ازدواج کند—چون قوانین تغییر کرده بودند. قوانینی که روزی هیچ حقی برای زنان قائل نبودند، بهلطف زنانی چون کارولاین، انسانیتر شدند. شاید خودش پایان خوشی نداشت، اما نسلهای بعد، از ثمره مبارزاتش بهرهمند شدند.
source