شاید برای خیلی‌ها پیش آمده باشد که با شور و اشتیاق کتابی را باز کرده‌اند، اما چند صفحه بعد احساس کرده‌اند درگیر باتلاقی از کلمات بی‌روح و جملات سنگین شده‌اند. این تجربه ناامیدکننده که در آن نه داستان پیش می‌رود، نه ذهن درگیر می‌شود، باعث می‌شود خواننده کتاب را نیمه‌کاره رها کند. بسیاری از ما خاطره‌ای داریم از کتابی که سال‌ها پیش خریده‌ایم و هنوز صفحه‌های اول آن را هم رد نکرده‌ایم. در جایی خوانده‌ام که برخی نویسندگان، به‌جای روایت داستان، بیشتر درگیر نمایش تسلط زبانی یا بازی‌های زبانی‌اند، بی‌آنکه مخاطب را همراه کنند. آیا تا به حال فکر کرده‌اید چرا برخی کتاب‌ها با وجود ستایش‌های فراوان، برای شما سرد و بی‌رمق‌اند؟ راز این سخت‌خوان بودن کتاب‌ها فقط در حجم یا موضوع آن‌ها نیست، بلکه در ویژگی‌هایی نهفته است که اغلب نادیده گرفته می‌شوند. در این مقاله به بررسی عواملی می‌پردازیم که یک کتاب را از نظر فنی و روانی به اثری غیرجذاب و دشوار برای خواندن تبدیل می‌کنند.

نکته جالب آنجاست که گاه کتابی ممکن است از نظر ادبی شاهکار محسوب شود، اما برای خواننده‌ای عادی یا حتی کتاب‌دوست، خواندنش به امری فرساینده بدل شود. دوستی نقل می‌کرد که بارها تلاش کرده بود یکی از آثار کلاسیک قرن نوزدهم را تمام کند، اما هر بار پس از چند فصل، احساس خفگی از حجم توصیف‌ها و کندی روایت، او را عقب‌نشینی می‌داد. این مسئله تنها به آثار قدیمی محدود نمی‌شود؛ در بسیاری از آثار مدرن نیز می‌توان نشانه‌های سردی، ساختگی‌بودن یا حتی آشفتگی زبانی را دید که ارتباط با مخاطب را قطع می‌کند. سخت‌خوان بودن یک کتاب ممکن است دلایلی چون پیچیدگی اصطلاحات، فقدان روایت پویا، یا حتی زیاده‌گویی نویسنده داشته باشد. بارها پیش آمده که کتابی با ظاهری زیبا و تبلیغاتی پرزرق‌وبرق خریده‌ایم، اما در نهایت با نارضایتی آن را کنار گذاشته‌ایم. این حس ناامیدی از کتاب، به‌تدریج انگیزه کتاب‌خوانی را کاهش می‌دهد و می‌تواند تجربه‌ای تلخ برای ذهن‌های کنجکاو رقم بزند.

درک این‌که چرا یک کتاب سخت‌خوان می‌شود، نه‌تنها به انتخاب‌های بهتر در مطالعه کمک می‌کند، بلکه ذهن ما را در برابر آثار بی‌اثر مقاوم‌تر می‌سازد. اینجا قرار نیست سلیقه ادبی را نقد کنیم، بلکه قصد داریم به جنبه‌هایی بپردازیم که باعث می‌شوند حتی خواننده‌ای مشتاق، نتواند با کتابی ارتباط برقرار کند. گاه مشکل از زبان است، گاه از ساختار و گاه از خود مخاطب؛ اما در بسیاری موارد، این ویژگی‌های پنهان کتاب‌اند که خواننده را عقب می‌رانند. این مقاله با بررسی دقیق و لایه‌به‌لایه، سعی دارد مهم‌ترین دلایل سخت‌خوان شدن کتاب‌ها را در قالب نکاتی ساختاری و روان‌شناختی بررسی کند. اگر شما هم با این تجربه آشنایید، شاید وقت آن باشد که نه خودتان را، بلکه کتاب را مقصر بدانید.

۱- زبان پیچیده و واژگان نامأنوس

یکی از پایه‌ای‌ترین دلایل سخت‌خوان بودن کتاب‌ها، استفاده افراطی از واژگان دشوار یا کلاسیک است که خواننده عادی کمتر با آن‌ها برخورد دارد. این زبان ممکن است برای نمایش قدرت ادبی نویسنده طراحی شده باشد، اما در عمل مخاطب را از ارتباط عاطفی با متن دور می‌کند. گاه نویسنده آن‌قدر درگیر آرایه‌ها و جمله‌سازی‌های پرطمطراق می‌شود که ساده‌ترین مفاهیم، در لایه‌ای از ابهام دفن می‌شوند. حتی در آثار کلاسیک، گاه ترجمه‌های سنگین و قدیمی با واژگان کهن، مانعی جدی در فهم متن ایجاد می‌کنند. نمونه‌اش را در برخی ترجمه‌های قدیمی آثار داستایِفسکی می‌توان دید. مخاطب مدرن به دنبال شفافیت است، نه نمایش زبانی پیچیده. وقتی هر جمله نیازمند بازخوانی و تفسیر ذهنی باشد، خواندن به امری فرساینده بدل می‌شود. استفاده مکرر از اصطلاحات فلسفی، حقوقی یا تخصصی بدون زمینه‌سازی نیز به‌ویژه در متون علمی یا ادبیات روشنفکری، خواننده را دلسرد می‌کند. این زبان‌های ثقیل بیشتر به یک مانع شباهت دارند تا به پل ارتباطی. کتابی که نتواند معنا را بی‌واسطه به ذهن منتقل کند، به‌سادگی کنار گذاشته می‌شود.

۲- روایت کند و فاقد کشش داستانی

کتاب‌هایی که فاقد ضرب‌آهنگ مناسب در روایت هستند، حتی با موضوعی جذاب هم می‌توانند خسته‌کننده به نظر برسند. گاه نویسنده آن‌چنان درگیر جزئیات توصیفی یا مرور درونی شخصیت‌ها می‌شود که داستان از حرکت بازمی‌ایستد. وقتی پیش‌روی داستان بیش از حد کند باشد و هیچ نقطه اوج یا تعلیقی در کار نباشد، خواننده دچار خستگی ذهنی می‌شود. در برخی رمان‌ها، حتی پس از گذشت ده‌ها صفحه، هنوز چیزی از طرح اصلی داستان روشن نیست. این مسئله در ادبیات مدرن با تأکید بر ساختارهای غیرخطی (Non-linear Narrative) بیشتر دیده می‌شود. مخاطبی که به دنبال کنجکاوی یا کشف است، وقتی با روایت یکنواخت و بدون گره‌افکنی روبه‌رو شود، انگیزه‌اش را از دست می‌دهد. حتی توصیف‌های زیبا هم اگر پشت‌سر هم و بدون تنوع بیایند، کارکرد خود را از دست می‌دهند. ذهن نیاز به حرکت دارد، و روایتی که این نیاز را تأمین نکند، خیلی زود مخاطب را از خود می‌راند. گاهی حس می‌کنید نویسنده تنها برای پر کردن صفحات می‌نویسد، نه برای حرکت داستان. در این صورت، حتی پایان کتاب هم اهمیتی نخواهد داشت.

۳- عدم شخصیت‌پردازی عمیق و باورپذیر

در بسیاری از کتاب‌های دشوارخوان، یکی از مشکلات اصلی، ضعف در شخصیت‌پردازی است. شخصیت‌ها ممکن است تیپ‌وار و کلیشه‌ای باشند، بدون انگیزه‌های مشخص یا تحول روانی. خواننده نمی‌تواند با آن‌ها همذات‌پنداری کند و در نتیجه، به‌جای دلبستگی، احساس بیگانگی با داستان دارد. گاه نویسنده صرفاً با چند توصیف ظاهری سعی می‌کند شخصیتی خلق کند، بی‌آن‌که به لایه‌های درونی و تاریخچه او بپردازد. در آثار قوی، شخصیت‌ها نه‌تنها رفتار منطقی دارند، بلکه تغییر می‌کنند و این تغییر مخاطب را درگیر می‌سازد. اما در متونی که تنها بر جنبه‌های نظری یا فلسفی تمرکز دارند، گاه شخصیت‌ها فقط حامل ایده‌اند و نه موجوداتی زنده. این امر خواننده را در موقعیتی قرار می‌دهد که احساس می‌کند با مجسمه‌هایی متحرک سروکار دارد. در داستان‌های موفق، قهرمان و ضدقهرمان به‌یادماندنی‌اند؛ اما در کتاب‌های سرد و دشوار، اغلب پس از بستن جلد آخر، نامی هم از آن‌ها در ذهن نمی‌ماند. این خلأ عاطفی، تجربه مطالعه را به فرآیندی بی‌روح و مکانیکی بدل می‌کند.

۴- عدم انسجام ساختاری و پرش‌های بی‌دلیل

بعضی از کتاب‌ها به‌خاطر فقدان ساختار منسجم ذهن خواننده را سرگردان می‌کنند. نویسنده بین فصل‌ها یا حتی در دل یک فصل، بی‌مقدمه بین موضوعات مختلف می‌پرد و مسیر داستانی را گم می‌کند. این پرش‌های بی‌دلیل باعث می‌شود مخاطب بارها به عقب بازگردد و تلاش کند خط اصلی را بازیابی کند. در متونی که چند روایت موازی یا شخصیت‌های متعدد دارند، اگر ساختار مشخص و هدایت‌کننده‌ای نباشد، خواننده دچار آشفتگی می‌شود. نبود بخش‌بندی روشن، یا تغییر لحن ناگهانی نیز به این آشفتگی دامن می‌زند. گاهی نویسنده می‌خواهد هم‌زمان ادبیات، تاریخ، سیاست و روان‌شناسی را در قالب یک داستان مطرح کند، بدون آن‌که به پیوستگی آن‌ها فکر کرده باشد. این‌گونه کتاب‌ها شبیه اتاق‌هایی تو در تو هستند که راهی به هم ندارند. خواننده پس از مدتی احساس می‌کند در حال خواندن چند کتاب ناتمام به‌طور هم‌زمان است. نبود انسجام ساختاری، نه‌تنها فهم را دشوار می‌کند، بلکه لذت مطالعه را از بین می‌برد. مطالعه باید مثل یک سفر باشد، نه یک بازی در هزارتو.

۵- عدم تناسب لحن با مخاطب هدف

یکی دیگر از عوامل مهم که باعث می‌شود کتابی دشوار و غیرجذاب به نظر برسد، ناهماهنگی لحن با نیاز یا سطح درک مخاطب است. نویسنده گاه از زاویه‌دید یا زبانی استفاده می‌کند که با مخاطب عمومی هم‌خوانی ندارد. مثلاً کتابی که با هدف آموزش عمومی نوشته شده، اگر پر از واژگان فنی یا لحن خشک آکادمیک باشد، به‌راحتی ارتباط خود را با خواننده از دست می‌دهد. بالعکس، اثری که قرار است اثری جدی و علمی باشد، اگر بیش از حد خودمانی یا طنزآلود باشد، جدیت خود را از دست می‌دهد. لحن باید هم‌راستا با موضوع و انتظارات خواننده باشد. وقتی این هماهنگی نباشد، یا حس می‌شود نویسنده مخاطب را دست‌کم گرفته، یا این‌که بیش از اندازه او را نادیده گرفته است. لحن نادرست نه‌تنها مانع درک مطلب می‌شود، بلکه باعث ایجاد دلزدگی ذهنی می‌گردد. کتاب باید با خواننده حرف بزند، نه علیه او یا در غیاب او. ارتباط زبانی نخستین پلی است که اگر خراب باشد، دیگر هیچ‌چیز کمک نخواهد کرد.

۶- عدم وجود هدف مشخص در نگارش کتاب

وقتی کتابی بدون هدف‌گذاری روشن نوشته می‌شود، خواننده نیز دچار سردرگمی و بی‌جهتی می‌گردد. نویسنده‌ای که نمی‌داند چه پیامی می‌خواهد منتقل کند، اغلب متنی مبهم، پراکنده و بی‌جهت تولید می‌کند. این نوع کتاب‌ها گاه از شاخه‌ای به شاخه دیگر می‌پرند، بدون آنکه انسجامی میان مفاهیم وجود داشته باشد. خواننده ممکن است احساس کند در حال قدم‌زدن در فضایی است که هیچ نقشه‌ای ندارد. این بی‌هدفی در محتوا باعث می‌شود خواننده ندانـد باید منتظر چه باشد یا چه نکته‌ای را به ذهن بسپارد. کتاب‌هایی با هدف روشن، معمولاً در همان صفحات اول جهت خود را نشان می‌دهند. اما در آثار بی‌هدف، حتی پایان نیز کمکی به جمع‌بندی نمی‌کند. نبود چارچوب فکری در ذهن نویسنده، سرگردانی فکری در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. چنین کتاب‌هایی نه‌تنها سخت‌خوان‌اند، بلکه بی‌اثر نیز باقی می‌مانند.

۷- ارجاعات بیش از حد به منابع خارجی یا بینامتنیت افراطی

برخی کتاب‌ها چنان در ارجاع دادن به متون دیگر غرق شده‌اند که هویت مستقل خود را از دست داده‌اند. نویسنده گاه با استناد پیاپی به کتاب‌ها، نویسندگان و مقالات دیگر، سعی دارد بر اعتبار خود بیفزاید. اما این ارجاعات اگر بیش از حد باشد، ساختار کتاب را دچار گسست و فضای آن را سرد و غیرشخصی می‌سازد. خواننده به‌جای شنیدن صدای نویسنده، صدها صدای پراکنده دیگر را می‌شنود. این بینامتنیت (Intertextuality) افراطی باعث می‌شود کتاب بیشتر شبیه کلاژی از نقل‌قول‌ها شود تا اثری مستقل. فهم متن در چنین شرایطی نیازمند پیش‌زمینه‌ای گسترده است که بیشتر خوانندگان عادی در اختیار ندارند. هرجا که خواننده احساس کند «دریچه‌ای» ندارد برای ورود به جهان کتاب، رابطه‌اش با متن قطع می‌شود. اگرچه ارجاع به آثار دیگر می‌تواند غنای فکری ایجاد کند، اما وقتی اصل را از بین ببرد، کارکرد معکوس دارد. در نتیجه، کتاب به اثری تخصصی و دشوار برای خواندن بدل می‌شود.

۸- سردی و فقدان عاطفه در نوشتار

نوشتاری که فاقد حس انسانی باشد، حتی اگر دقیق و منسجم هم باشد، ممکن است از نظر عاطفی خواننده را جذب نکند. بسیاری از کتاب‌ها به این دلیل سخت‌خوان‌اند که زبانشان خشک و بی‌احساس است. چنین آثاری بیشتر به گزارش شباهت دارند تا روایت یا گفت‌وگو. انسان به‌طور طبیعی جذب متونی می‌شود که در آن نوعی دلبستگی عاطفی یا واکنش انسانی وجود دارد. حتی در کتاب‌های علمی و پژوهشی نیز، لحن انسانی و دغدغه‌مند، مخاطب را بیشتر با خود همراه می‌سازد. اما وقتی متن از ابتدا تا انتها با بی‌تفاوتی و خونسردی کامل نوشته شده باشد، خواندن آن به امری یکنواخت و خسته‌کننده بدل می‌شود. در ادبیات داستانی، این سردی بیشتر به چشم می‌آید، زیرا مخاطب انتظار دارد حس کند، نه فقط بخواند. نویسنده‌ای که نتواند حس درونی خود را به واژگان منتقل کند، ارتباطش با خواننده قطع خواهد شد. و این، یکی از دلایل اصلی دشواری در پیش‌برد مطالعه برخی کتاب‌هاست.

۹- تکرارهای بی‌هدف و فرساینده در محتوا

یکی از آزاردهنده‌ترین ویژگی‌های کتاب‌های سخت‌خوان، تکرار مکرر مفاهیم و جملات بدون افزودن ارزش جدید است. نویسنده ممکن است با این کار قصد تأکید داشته باشد، اما در واقع باعث فرسایش ذهنی خواننده می‌شود. این تکرارها در برخی کتاب‌های آموزشی، روان‌شناسی یا حتی فلسفی بیشتر دیده می‌شود. هرچند تأکید می‌تواند تکنیکی مؤثر باشد، اما تنها زمانی که با تنوع بیانی و مثال‌های تازه همراه باشد. وقتی مفاهیم بدون تغییر و به همان شکل قبلی چندین بار تکرار می‌شوند، نوعی بی‌احترامی به وقت و حوصله خواننده محسوب می‌شود. خواننده احساس می‌کند که کتاب درجا می‌زند و هیچ پیشرفتی حاصل نمی‌شود. این امر باعث افت انگیزه و حتی توقف کامل مطالعه می‌شود. بسیاری از خوانندگان، در مواجهه با تکرار، تصمیم می‌گیرند کتاب را نیمه‌کاره رها کنند. در نهایت، چنین کتاب‌هایی تنها بر حجم کاغذ می‌افزایند، نه بر عمق اندیشه.

۱۰- فرم‌آزمایی افراطی بدون توجه به خوانایی

تعدادی از نویسندگان به‌خصوص در آثار مدرن، تلاش می‌کنند با فرم‌های جدید و ساختارشکنانه، سبکی منحصربه‌فرد ارائه دهند. این فرم‌آزمایی‌ها ممکن است شامل حذف نقطه‌گذاری، نگارش بدون پاراگراف‌بندی یا ترکیب ژانرهای مختلف باشند. هرچند این تجربه‌گرایی می‌تواند در نگاه اول جذاب باشد، اما در عمل، گاه به مانعی برای درک ساده تبدیل می‌شود. فرم پیچیده وقتی با محتوای دشوار همراه شود، ذهن را خسته و تمرکز را نابود می‌کند. مخاطب برای خواندن هر صفحه مجبور است چند بار توقف کند تا متوجه شود ساختار جمله‌ها از کجا آغاز شده و به کجا ختم می‌شود. بسیاری از خوانندگان عام از چنین کتاب‌هایی فاصله می‌گیرند، چون احساس می‌کنند کتاب برای نخبگان یا متخصصان خاصی نوشته شده است. فرمی که در خدمت معنا نباشد، به خودی خود ارزشی ندارد و تنها به دشواری مطالعه می‌افزاید. ادبیاتی که نخواهد خوانده شود، تنها در قفسه‌ها باقی خواهد ماند. فرم باید مخاطب را به متن نزدیک کند، نه از آن دور سازد.

source

توسط salamathyper.ir