شب است. میلیونها بیننده با اشتیاق اپیزود جدید The Last of Us را تماشا کردهاند و هنوز موسیقی گوستاوو سانتائولایا -آهنگساز سریال- در ذهنشان میپیچد. ناگهان شبکههای اجتماعی پُر از پستهایی عجیب و بعضاً توهینآمیز میشوند. مخاطبانی که سالها با بازی این داستان را زندگی کردهاند، اکنون احساس میکنند چیزی در اقتباس تصویری آن «جور درنمیآید». در مرکز این گرداب، بلا رمزی، بازیگری جوان با پیشینهای موفق، اما چهرهای متفاوت از تصویر ذهنی گیمرها، قرار دارد. انتقادها گاه از محدوده منصفانه فراتر میروند و وارد عرصهٔ تمسخر و تخریب میشوند. اما ریشهٔ این نارضایتیها چیست؟ آیا صرفاً یک سوءتفاهم است یا نشانهای از شکاف فرهنگی میان تولیدکنندگان و تماشاگران؟
چهرهای تازه در نقش قهرمانی آشنا
بلا رمزی پیش از این نیز در نقشهای خاص و بهیادماندنی ظاهر شده بود، از جمله در نقش لیانا مورمونت در سریال Game of Thrones که با سن کم، اقتدار بزرگی را نمایش داد. همین سابقه بود که او را به گزینهای مناسب برای ایفای نقش «الی» تبدیل کرد. اما این انتخاب برای برخی از طرفداران بازی ویدیویی The Last of Us قابلقبول نبود؛ چرا که تصور دیگری از چهره و لحن این شخصیت در ذهن داشتند. رمزی برخلاف این تصویر ذهنی، با ظاهری متفاوت، حرکاتی متمایز و آوایی غیرمعمول در نقش ظاهر شد.
تعداد زیادی از کاربران، بدون توجه به بازی حرفهای او، واکنشهایی منفی ابراز کردند؛ واکنشهایی که از مرز نقد منطقی عبور کرد و به تحقیر ظاهری و حتی ساخت تصاویر تحریفشده انجامید. بسیاری از کاربران در پلتفرمهایی چون X (توییتر) و ردیت، خواهان جایگزینی او با بازیگران دیگری شدند که بهزعم آنان شباهت بیشتری به نسخهٔ دیجیتالی شخصیت داشتند.
فراسوی نقد؛ نفرت دیجیتال و دلایل پنهان آن
تفاوت میان نقد واقعی و هجمهٔ احساسی آنجاست که نقد، بر پایه تحلیل بازیگری، روایت، و وفاداری به منبع بنا شده است؛ درحالیکه نفرت آنلاین اغلب از تصورات کلیشهای، انتظارات قطعی و مقاومت در برابر تغییر ناشی میشود. بلا رمزی، بازیگریست که بر اساس تستهای بازیگری فراوان و انتخاب مستقیم خالقان اثر، برای این نقش برگزیده شد. خالق بازی، نیل دراکمن، و کارگردان سریال، کریگ مازین، هر دو تأکید کردهاند که شخصیت الی نیاز به ترکیبی از معصومیت و درایت، بازیگوشی و وحشت داشت، و رمزی همهٔ این ویژگیها را در خود داشت.
تفاوت ظاهری یا لحن صدای رمزی با نسخهٔ اصلی بازی، چیزی نیست که بهتنهایی بازی او را تضعیف کند. اما برخی از مخاطبان به جای سنجش عملکرد، به بازتولید تصاویری از «بایدها» پرداختند؛ اینکه قهرمان حتماً باید بهشکل خاصی زیبا، جذاب و مطابق استانداردهای بصری همیشگی باشد.
سکوت آگاهانه و کنارهگیری از مسمومیت
رمزی، با شناختی که از خود داشت، تصمیم گرفت حضور در شبکههای اجتماعی را متوقف کند. او این تصمیم را نه بهعنوان واکنشی هیجانی، بلکه گامی سنجیده برای محافظت از سلامت روان خود برداشت. در گفتگو با کیت هرینگتون، همبازی پیشینش، گفت: «هیچ حادثهای نبود؛ فقط احساس کردم به این فضا دیگر نیازی ندارم. حالا که نیستم، آرامش بیشتری دارم.»
این تصمیم، بهویژه در دنیای پر سر و صدای امروز، بهنوعی پیام نیز محسوب میشود؛ اینکه شهرت و دیدهشدن، به هر قیمتی، ارزش ندارد. رمزی به کارش ادامه داده، بدون اینکه بخواهد در برابر موجهای سطحی واکنش نشان دهد.
منبع قسمت اول این نوشته : elpais و indiatimes
قسمت دوم: آن روی سکه
زیباییشناسی قهرمان – ریشههای فرهنگی و روانشناختی یک انتظار عمومی
از دوران کهن تا دنیای امروز، قهرمانان در فرهنگ بشری، صرفاً شخصیتهایی تخیلی یا اسطورهای نبودهاند؛ بلکه حاملان آرزوها، ایدهآلها و الگوهای رفتاری جامعه بودهاند. از اینرو، ظاهر این شخصیتها هرگز بیاهمیت نبوده است. ما قرنها با چهرههایی زندگی کردهایم که چشمان نافذ، استخوانبندی متقارن، صداهای رسا و حرکات قاطع داشتهاند. رستم، آرش، هرکول، آرتور، ژاندارک و دختران سینمای کلاسیک، همگی نشانههایی از یک الگوی ناگفتهاند: «قهرمان باید ظاهر متمایز، گیرا و جذاب داشته باشد».
روانشناسی تکاملی این را با وضوح توضیح میدهد. مغز انسان تمایل دارد به آنچه متقارن، منظم، و پرتحرک است واکنش مثبت نشان دهد. این واکنشها تاریخی چندصد هزار ساله دارند و در بقاء اجتماعی و تولید مثل نقش داشتهاند. در نتیجه، قهرمانانی که ظاهرشان با این الگوهای دیرینه در تضاد باشد، بهشکل طبیعی با مقاومت ذهنی مخاطب مواجه میشوند، حتی اگر این واکنش کاملاً آگاهانه نباشد.
در ادبیات و سینما نیز، حتی زمانی که کاراکتر «غیرجذاب» به تصویر کشیده میشود، این کار معمولاً با هدف خاصی انجام میشود: ایجاد تضاد، شوخی، یا ترحم. اما در ساختارهای کلاسیک داستانی، قهرمان نهایی باید «کسی» باشد که مخاطب بتواند با او همذاتپنداری کند. اگر این حلقه احساسی شکل نگیرد، هرچه داستان و بازی خوب باشد، مخاطب احساس بیگانگی خواهد کرد.
همینجاست که انتخاب بازیگرانی با ظاهر بسیار متفاوت، آن هم در نقشهایی اقتباسی از منابع محبوب (مثل بازیهای ویدیویی یا رمانهای کلاسیک)، یک چالش عمیق ایجاد میکند. مخاطب، بدون اینکه متوجه باشد، به دنبال چهرهای میگردد که پیشاپیش با آن در ذهنش ارتباط برقرار کرده؛ و اگر این چهره در تصویر نهایی نباشد، رنجیده میشود.
گسست روایت و چالشهای انتخابهای نمایشی
در هنر داستانگویی تصویری، اعم از سینما، سریال یا بازی ویدیویی، هماهنگی میان عناصر داستانی یک اصل اساسی است. طراحی صحنه، نور، موسیقی، دیالوگها، شخصیتپردازی و از همه مهمتر بازیگر، باید بافتی منسجم بسازند. در این میان، ظاهر و فیزیک بازیگر نقشی کلیدی دارد؛ نه از آن جهت که باید زیبا باشد، بلکه از آن جهت که باید «بخشی از جهان داستانی» باشد، نه عنصری تحمیلی یا غریب.
وقتی یک بازیگر از نظر لحن، زبان بدن، فرم چهره یا آوای صوتی در تضاد با توصیفات منبع اصلی قرار میگیرد، با پدیدهای روبهرو میشویم که روانشناسان داستانپرداز آن را «گسست روایت» (Narrative Dissonance) مینامند. در این حالت، ذهن مخاطب نمیتواند میان شخصیت داستانی و تصویر بازیگر، پلی احساسی برقرار کند. او دائماً در حال مقایسه، تردید و پرسش است: «چرا این بازیگر انتخاب شد؟»، «آیا قرار است این نسخه، بازآفرینی متفاوتی باشد؟»، «آیا نیت پنهانی در کار است؟».
در اقتباسهایی همچون The Last of Us که نسخهٔ اصلی از محبوبیت بیسابقه برخوردار بوده و شخصیتها بهطور بصری تثبیت شدهاند، هرگونه عدم تطابق آشکار میان نسخهٔ بازی و نسخهٔ سریال، پتانسیل بالایی برای واکنش منفی دارد. این مسئله دربارهٔ انتخاب بلا رمزی بهوضوح قابل مشاهده است. درحالیکه بازی او بهلحاظ فنی قابلدفاع است، اما برای بسیاری از بینندگان این سؤال باقی ماند: چرا بازیگری انتخاب شده که از نظر چهره، فیزیک و آوای صوتی، با شخصیت اصلی فاصله دارد؟
در سالهای اخیر، برخی از سازندگان با تأکید بیش از حد بر گنجاندن بازیگران «متفاوت» بدون زمینهسازی روایی، مخاطب را بهنوعی در معرض یک «دستور دیداری» قرار میدهند: «ببین و بپذیر». این شیوه، درست در تضاد با هنر کلاسیک سینما قرار دارد که همواره تفاوتها را بهنرمی و در دل روایت جا میداد. مثلاً زمانی که بازیگری چون مورگان فریمن در نقشهای پیچیده و متفاوت ظاهر شد، هرگز احساس تحمیل در کار نبود؛ بلکه همسازی میان صدا، چهره و داستان چنان بود که مخاطب احساس طبیعی بودن آن حضور را داشت.
اکنون اما، بسیاری از مخاطبان حس میکنند که برخی انتخابها «بیارتباط با متن» هستند؛ و حتی فراتر از آن، «هدفدار و تبلیغاتی» بهنظر میرسند. این احساس، هرچند گاه ناآگاهانه، در واکنشهای احساسی، تمسخر یا طرد بازیگر بروز پیدا میکند.
وقتی صداقت از قاب تصویر رخت میبندد
سینمای دهههای ۷۰ تا ۲۰۰۰ میلادی مملو از نمونههاییست که نشان میدهند مخاطبان میتوانند بهخوبی با بازیگرانی که ظاهرشان متفاوت از معیارهای کلاسیک زیباییست، ارتباط برقرار کنند. بازیگرانی با قد کوتاه، چهرههای نامعمول یا حتی معلولیتهای فیزیکی، زمانی در مرکز داستانهایی قرار گرفتند که بدون تحمیل، تأثیرگذار و انسانی بودند.
برای مثال، دنی دویتو با قد کوتاه و چهرهای نهچندان کلاسیک، در فیلمهایی چون Matilda، Batman Returns و Twins، نقشهایی بازی کرد که هم طنز داشت، هم عمق. وارویک دیویس، بازیگر بریتانیایی با قامت بسیار کوتاه، در نقشهای اصلی مجموعههایی چون Willow و Harry Potter درخشید. یا جان هرت با ظاهر خاص و صدای خستهاش، در فیلمهایی چون Elephant Man یا 1984، چنان شخصیتهایی انسانی و پرشور خلق کرد که تا امروز از حافظهٔ سینمایی پاک نشدهاند.
مخاطب هرگز از این بازیگران نپرسید «چرا اینطورند؟»، چون روایت و شخصیتپردازی آنقدر قوی بود که تفاوت ظاهری را به جزء هویتی تبدیل کرد، نه نقطهٔ ضعف. درواقع، آن تفاوت باعث خاص شدن نقش میشد، نه فاصله گرفتن از آن.
اما در دههٔ اخیر، جریان تازهای در سینما پدید آمده که تفاوت را نه بهعنوان بخشی از ساختار روایی، بلکه بهعنوان نوعی وظیفهٔ نمادین وارد داستان میکند. این رویکرد گاه بدون ارتباط با متن منبع، بدون منطق روایی، و صرفاً برای پاسخ به مطالبات فرهنگی روز انجام میشود.
برای مثال، در سریال The Witcher انتخاب برخی بازیگران فرعی با ظاهرهایی کاملاً متفاوت از توصیفهای رمانهای آندری ساپکفسکی، برای بسیاری از طرفداران غیرقابلپذیرش بود. یا در اقتباس جدید Anne with an E از رمان «آن شرلی»، برخی شخصیتها بازنویسی فرهنگی و قومی شدهاند که هرچند ممکن است در اهداف اجتماعی قابل دفاع باشند، اما از نظر تطابق با لحن متن اصلی، مورد انتقاد گسترده قرار گرفتند.
در نسخهٔ جدید The Rings of Power، حضور نژادها و چهرههایی که در متن تالکین سابقهای ندارند، و حتی با لحن اسطورهای اثر در تضادند، باعث شد بخشی از مخاطبان احساس کنند در حال تماشای دو روایت متضاد هستند: یکی دربارهٔ سرزمین میانه، و یکی دربارهٔ اهداف فرهنگی روز.
این تغییرات، هنگامی که بدون بسترسازی داستانی باشند، از سوی مخاطب نه بهعنوان نوآوری، بلکه بهعنوان تحمیل بیرونی به روایت درک میشوند. مخاطب حس میکند که دیگر «داستان برای او» ساخته نشده، بلکه «او باید خود را با داستان هماهنگ کند».
حتی اگر نیت خیر باشد، اما وقتی بازیگری برای نقشی انتخاب میشود که نه ظاهرش، نه صدا و زبان بدنش، و نه فضای درونیاش با شخصیت سازگار نیست، نتیجه فقط کاهش باورپذیری اثر است. این دقیقاً همان شکاف بین مخاطب و سازنده است که به بحران اعتماد منتهی میشود.
وقتی تفاوت، از روایت میجوشد یا از بیرون تحمیل میشود
تاریخ سینما نشان داده که مخاطبان، حتی با بازیگرانی بسیار متفاوت از کلیشههای معمول نیز همدل میشوند؛ به شرطی که روایت، پذیرای آن تفاوت باشد. اما در دنیای امروز که تظاهر فرهنگی گاه جای صداقت روایی را میگیرد، شاید وقت آن رسیده باشد که بازنگری کنیم: آیا هنر باید نخست پیام باشد یا نخست داستان؟ تماشاگر، همچنان مشتاق تفاوت است؛ اما نه تفاوتی که بیرون از قصه ایستاده باشد، بلکه آنکه از دل آن برخاسته باشد.
جمعبندی نهایی
در یک نگاه کلی، میتوان گفت جنجال پیرامون بازی بلا رمزی در نقش الی، تنها یک بحث ساده دربارهی انتخاب بازیگر نیست، بلکه بازتابی از گسست عمیقتری میان مخاطب و سازندگان است.
در دهههای گذشته، سینما توانسته بود با صداقت و ظرافت، بازیگرانی با ظاهرهای غیرکلیشهای را در نقشهای کلیدی جا دهد و تماشاگر نیز آنها را با آغوش باز پذیرفته بود.
اما در سالهای اخیر، مخاطب احساس میکند که برخی انتخابها نه برای روایت، بلکه برای جلب توجه فرهنگی یا عمل به استانداردهای بیرونی صورت میگیرد؛ و همین باعث شک و بیاعتمادی شده است.
در پایان، آنچه میتواند پلی دوباره میان تماشاگر و سینما باشد، بازگشت به داستانگویی صادقانه و هماهنگ است؛ روایتی که در آن تفاوتها معنا داشته باشند، نه نشانهای از تصنع یا تحمیل.
❓ سؤالات پرتکرار (FAQ):
آیا مخالفت با انتخاب بازیگرانی مانند بلا رمزی به معنای تعصب است؟
خیر. بسیاری از مخالفتها ریشه در انتظار مخاطب از هماهنگی شخصیت با تصویر ذهنی او دارند، نه الزاماً دیدگاههای متعصبانه.
چرا برخی انتخابهای بازیگری در اقتباسهای جدید با واکنش منفی روبهرو میشوند؟
زیرا این انتخابها گاه بدون توجه به ساختار داستانی و توصیفهای منبع اصلی انجام میشوند و حس بیارتباطی به مخاطب منتقل میکنند.
در گذشته چه بازیگرانی با ظاهر متفاوت مورد پذیرش واقع شدند؟
بازیگرانی چون دنی دویتو، وارویک دیویس، مورگان فریمن و جان هرت با چهرههای خاص، در نقشهایی تأثیرگذار بازی کردهاند و مورد علاقهٔ مخاطبان بودهاند.
آیا مخاطبان صرفاً به ظاهر زیبا برای قهرمانان علاقه دارند؟
نه لزوماً. مخاطبان به هماهنگی ظاهر بازیگر با شخصیت، زبان بدن، و جهان داستانی اهمیت میدهند؛ نه فقط زیبایی کلاسیک.
چرا تماشاگران نسبت به انتخابهای نمایشی حساستر شدهاند؟
به دلیل حجم بالای اقتباسهای وفادار به متن در گذشته، تماشاگر انتظار دارد بازآفرینیهای جدید نیز به اصالت داستان احترام بگذارند و بدون تحمیل، تنوع را در دل روایت بگنجانند.
source