به گزارش سلام نو به نقل از اعتماد، از حدود ۴ ماه قبل وقتی با «پیمان» آشنا شدم، گویی زندگی‌ام رنگ و بویی دیگر گرفت . حالا دیگر دوستانم را فراموش کرده بودم و به امید ازدواج با «پیمان» به همه خواسته‌هایش تن می دادم تا این که ….

دختر ۱۷ ساله در حالی که به شدت اشک می ریخت، درباره ماجرای تاسف باری که او را به دام دوستی های خیابانی کشانده بود، به خبرنگار روزنامه خراسان گفت: یکی از همکلاسی هایم مدام از پسر جوانی سخن می گفت که از مدتی قبل با او آشنا شده بود. من هم که دوست نداشتم به این حرف ها گوش کنم، همواره مورد تمسخر «سیمین» قرارمی گرفتم تا این که روزی «سیمین» در گوشی تلفن همراهش تصویر پسری را به من نشان داد و ادعا کرد:«پیمان»پسری خوش تیپ و جذاب است،اگر با او دوست شوی، ما بعد از ازدواج می توانیم با هم ارتباط خانوادگی داشته باشیم چراکه پیمان از دوستان صمیمی پسری است که من به او علاقه‎مندم و قرار ازدواج گذاشته ایم.

این گونه بود که با وسوسه های سیمین ، بالاخره تصمیم گرفتم در فضای مجازی با «پیمان»آشنا شوم! خیلی زود این تماس های تلفنی و پیامکی به دیدارهای پنهانی در خیابان کشید و من به دور از چشمان پدر و مادرم به ملاقات «پیمان» می رفتم. با تعطیلی مدارس اگرچه بهانه های کودکانه ای را برای خروج از خانه می تراشیدم ولی چون مادرم اعتماد زیادی به من داشت، هیچ وقت مشکوک نمی شد که من احتمالا با پسری در ارتباط باشم. از سوی دیگر هم «پیمان» مدام در یکی از پارک های معروف مشهد با من قرار می گذاشت و از رویای شیرین بعد از ازدواج برایم سخن می گفت. این حرف های عاشقانه او علاقه مرا مضاعف کرد تا حدی که به همه خواسته هایش تن می دادم و حتی هدایای گران‎قیمتی به مناسبت های مختلف برایش می خریدم. دیگر همه دوستانم را فراموش کردم و تنها به«پیمان» می اندیشیدم تا این که روزی او خودروی پراید یکی از دوستانش را به امانت گرفت تا با هم به ویلایی اجاره ای در خارج از شهر برویم اما من از نقشه پلید او هیچ اطلاعی نداشتم. به همین خاطر هم دوباره به بهانه خرید لوازم تحریر از خانه بیرون آمدم و سوار خودروی پیمان شدم اما زمانی که به خیابانی خلوت رسیدیم،«پیمان» خودرو را متوقف کرد و مدعی شد منتظر دوستش است که قراربود به همراه سیمین با ما همراه شوند. در همین هنگام ناگهان نیروهای گشت پلیس از راه رسیدند و ما را دستگیر کردند. وقتی به کلانتری آمدیم تازه فهمیدم که خودروی پراید سرقتی است و «پیمان» هم یکی از خلافکاران پارک است که به جوانان مواد مخدر می فروشد! دنیا روی سرم خراب شد و همه آرزوهایم بر باد رفت.

با پیگیری نیروهای انتظامی مشخص شد که «پیمان» قصد داشت مرا به باغ ویلای اجاره ای ببرد و آن جا پای بساط مواد مخدر بنشاند که نیروهای انتظامی به پلاک خودرو مشکوک شده و ما را دستگیر کرده بودند.آن جا بود که «پیمان» حتی دوستی با مرا انکار کرد و گفت:این دختر یک مسافر بود و من به هیچ وجه قصد ازدواج با او را نداشتم. زمانی که مادرم به کلانتری آمد، از شدت شرم فقط اشک می ریختم اما خوشحال بودم که اگر نیروهای انتظامی فقط چند دقیقه دیرتر می رسیدند معلوم نبود سرنوشت سیاه من چه می شد! چرا که «پیمان» پسری

سابقه دار بود که با همدستش، دوست سیمین، به خودروها دستبرد می زدند! اگرچه اکنون متوجه اشتباهم شدم و از تله این دوستی خیابانی نجات یافتم اما ای کاش …

این دختر نوجوان با دستور مقام قضایی تحویل خانواده اش شد و پیمان نیز با تشکیل پرونده قضایی تحت تعقیب قرار گرفت.

براساس ماجراهای واقعی درزیرپوست شهر

source

توسط salamathyper.ir