تصور کنید انسانی را در اتاقی کوچک، با سیمهایی که به عمق مغزش فرو رفتهاند، تنها میگذارند. مقابل او دکمهای است که هر بار فشرده شود، جرقهای از لذت در مغز او زده میشود. پیشبینی کنید چند بار این دکمه را فشار میدهد؟ ده بار؟ صد بار؟ یا هزار بار؟
در سال ۱۹۷۲، در یکی از جنجالیترین پژوهشهای تاریخ پزشکی، روانپزشکی آمریکایی به نام رابرت گالبریت هیث (Robert Galbraith Heath) چنین آزمایشی را روی بیماری انجام داد که بعدها با نام «بیمار B-19» شناخته شد.
این مرد جوان، که از افسردگی، توهّم، تمایلات خودکشی و حملات صرعی رنج میبرد، گرایشهای جنسی خودش را هم داشت که در آن زمان، در غرب پذیرفته شده نبود. (در آن زمان)
اما چیزی که او را به بخشی از تاریخ سیاه علم تبدیل کرد، بیماریاش بودنبود. بلکه لحظهای بود که به او اجازه داده شد دکمهای را فشار دهد که مستقیم مرکز لذت مغز (pleasure center) را تحریک میکرد.
از موشها تا انسانها: تولد ایدهٔ «لذت با دکمه»
در سال ۱۹۵۴، دو پژوهشگر عصبشناسی رفتاری، جیمز اُلدز (James Olds) و پیتر میلنر (Peter Milner)، الکترودهایی را در نواحی مختلف مغز موشها کاشتند تا بررسی کنند کدام بخشهای مغز در شکلگیری رفتار پاداشجویانه نقش دارند.
آنها موشها را در محفظهای قرار دادند که درونش یک اهرم کوچک وجود داشت. هر بار که حیوان اهرم را فشار میداد، تحریک الکتریکی خفیفی به ناحیهای خاص از مغزش فرستاده میشد.
اما موشهایی که محل کاشت در ناحیه خاصی در مغزشان بود با بقیه تفاوت داشتند و چنان به فشار دادن اهرم ادامه میدادند که بهنظر میرسید ترجیح میدهند این کار را بیوقفه انجام دهند، حتی به قیمت بیتوجهی به خوردن یا استراحت.
به این ترتیب، اُلدز و میلنر دریافتند که در مغز، شبکههایی وجود دارد که تحریک الکتریکی آنها بهعنوان پاداش عمل میکند؛ شبکههایی که بعدها «سامانهٔ پاداش مغز» (brain reward system) یا مسیر مزولیمبیک دوپامین (mesolimbic dopamine pathway) نام گرفتند.
اما پرسش بنیادین از همان زمان در ذهن دانشمندان باقی ماند: اگر انسان بتواند مستقیماً این نواحی از مغز خود را تحریک کند، چه پیامدی خواهد داشت؟
ورود به مرحلهٔ خطرناکتر: آزمایشهای انسانی
در سال ۱۹۷۲، هیث این ایده را از قلمرو حیوانات به دنیای انسانها آورد. او گروهی از بیماران مبتلا به اختلالات روانی را انتخاب کرد و الکترودهایی را در بخشهایی از مغز آنها، از جمله ناحیهٔ سپتوم (septal region)، ناحیهٔ آکومبنس (nucleus accumbens) و گلوبوس پالیدوس (pallidum) کاشت.
سپس دستگاهی به آنها داد که با فشردن یک دکمه، میتوانستند خودشان جریان الکتریکی را فعال کنند. به ظاهر هدف او «درمان» افسردگی و افزایش احساس لذت بود، اما در واقع، آنچه رخ داد چیزی شبیه به آزمایش روی «بردگان لذت» بود.
بیمار B-19 و دکمهٔ وسوسه
بیمار B-19، مردی ۲۴ ساله بود. او از افسردگی و افکار خودکشی رنج میبرد و در آن زمان، بهدلیل گرایش همجنسگرایانهاش نیز مورد «درمان» قرار گرفته بود، که مسلما با رویکرد کنونی «در غرب» تفاوت دارد.
هیث به او اجازه داد تا سه ساعت در هر جلسه از دستگاه استفاده کند. گزارشها نشان میدهند که او گاه تا ۱۵۰۰ بار دکمه را فشار میداد. هر بار که دستگاه از او گرفته میشد، با التماس میخواست دوباره از آن استفاده کند.
بهگفتهٔ هیث، الکترودهایی که در ناحیهٔ سپتوم مغز قرار داشتند، بیشترین دفعات تحریک را داشتند. سایر نواحی مغزی تقریباً بیتوجه رها میشدند.
از «درمان» تا سوءاستفادهٔ اخلاقی
اینجا بود که ماجرا رنگ تاریکتری به خود گرفت. هیث میخواست گرایش جنسی این بیمار را تغییر دهد. در یکی از جلسات، از او خواست هنگام تماشای تصاویر پورنوگرافی دگرجنسگرایانه، از دکمهٔ تحریک مغزی استفاده کند.
نتیجه؟ بیمار بدون تحریک مغزی بیعلاقه بود، اما با تحریک الکتریکی توانست به اوج جنسی برسد. هیچکس از خود نپرسید که آیا این واکنش، نشانهٔ تغییر واقعی بود یا صرفاً پاسخ فیزیولوژیک به شوکهای مصنوعی مغز.
اما هیث یک گام فراتر رفت. در اقدامی که امروز بهسختی قابلباور است، برای ادامهٔ آزمایش، یک روسپی ۲۱ ساله را استخدام کرد تا با بیمار رابطهٔ جنسی برقرار کند، در حالی که سیمها از اتاق مجاور وارد شده بودند.
بیمار B-19 توانست عمل جنسی را انجام دهد، اما طبق یادداشتهای هیث، هم او و هم زن جوان بعداً در مصاحبههای جداگانه، اضطراب و نارضایتی خود را گزارش کردند. او در میانهٔ رابطه احساس گناه و شرم از گرایش واقعی خود داشت و چندین بار اعتراف کرده بود که گرایش واقعی خود را اعلم میکرد.
آیا او واقعاً «احساس لذت» میکرد؟
حتی خود هیث هم نتوانست ادعا کند که آنچه بیمار تجربه میکرد، «لذت واقعی» بوده است. او نوشت که بیمار احساس گرما، بیداری ذهنی و تمایل شدید به خودا..رضایی داشت. اما بدون انجام عمل جنسی یا تحریک بدنی همزمان، هیچ نشانهای از لذت عمیق یا ارگاسم واقعی دیده نمیشد.
به گفتهٔ پژوهشگر برجستهٔ علوم اعصاب، کنت سی. بریج (Kent C. Berridge)، احتمالاً هیث آنچه را دیده بود «اشتیاق» (wanting) تعبیر کرده بود، نه «لذت» (liking). به بیان دیگر، مغز بیمار بهزور در چرخهای از تمایل بیپایان قرار گرفته بود، بیآنکه رضایتی واقعی در پی داشته باشد.
از شور علمی تا لغزش اخلاقی
در دههٔ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، جامعهٔ علمی آمریکا بهشدت شیفتهٔ ایدهٔ دستکاری مغز برای درمان بیماریهای روانی بود. ابزارهای اولیهٔ تحریک عمقی مغز (Deep Brain Stimulation) در دست پزشکانی قرار گرفت که هنوز از چارچوب اخلاق پژوهش انسانی بیخبر بودند.
رابرت هیث، یکی از پیشگامان عصبروانپزشکی در دانشگاه تلوین (Tulane University)، میخواست با تحریک الکتریکی نواحی خاصی از مغز، افسردگی و اختلالات خلقی را درمان کند. اما در عمل، تجربهٔ او روی بیمار B-19 تبدیل به نمونهای از دستکاری تمایل جنسی با انگیزهٔ ایدئولوژیک شد. هیچ رضایتنامهٔ اخلاقی امروزی، چنین آزمایشی را مجاز نمیدانست. او نه تنها مرز درمان و مداخلهٔ جنسی را شکست، بلکه با افزودن عنصر پورنوگرافی و اجبار روانی، وارد قلمرو رفتار غیرانسانی شد.
چرا این پژوهش از نظر علمی نیز بیاعتبار بود
در ظاهر، پژوهش هیث به دنبال کشف مراکز لذت مغز بود، اما از نظر روششناسی (Methodology) و طراحی پژوهش، کاستیهای عمیقی داشت. هیچ گروه کنترل وجود نداشت، اندازهٔ نمونه بسیار کوچک بود، و تفسیر دادهها بر پایهٔ برداشت شخصی پژوهشگر انجام میشد.
بهویژه در مورد B-19، هیث آنچه را که در ظاهر «اشتیاق به تکرار تحریک» میدید، با «لذت واقعی» اشتباه گرفت.
پژوهشگرانی مانند بریج بعدها توضیح دادند که نواحیای مانند سپتوم و آکومبنس، بیشتر با سیستم پاداش مبتنی بر تمایل (wanting) مرتبطاند تا با احساس رضایت (liking). بنابراین، بیمار احتمالاً در چرخهای از عطش بیپایان گرفتار شده بود، بیآنکه احساس خوشی پایداری داشته باشد.
خط نازک میان درمان و اعتیاد مصنوعی
رفتار بیمار B-19، که گاه تا ۱۵۰۰ بار در سه ساعت دکمه را فشار میداد، شباهت عجیبی به رفتار اعتیادآور داشت. در واقع، تحریک مداوم این نواحی، همان مسیرهای عصبی دوپامینرژیک (dopaminergic pathways) را درگیر میکند که در اعتیاد به مواد مخدر فعال میشوند.
بدین ترتیب، او به جای درمان، در چرخهای از لذت بیپایان اما بیمعنا گرفتار شد. این همان نکتهای بود که روانپزشکان دههها بعد در درمانهای وابسته به تحریک مغزی مانند DBS نیز با احتیاط مورد توجه قرار دادند.
بعد اخلاقی و فلسفی: چه کسی حق دارد دکمهٔ لذت را در اختیار انسان بگذارد؟
آزمایش هیث نهتنها از نظر پزشکی، بلکه از نظر فلسفی نیز سؤالات عمیقی مطرح کرد. اگر انسان بتواند هر لحظه با فشردن یک دکمه احساس لذت کند، آیا هنوز انگیزهای برای زیستن، تلاش، یا معنا باقی میماند؟
فیلسوفان از این ایده با عنوان «ماشین لذت» (Pleasure Machine) یاد کردهاند که نخستین بار رابرت نوزیک (Robert Nozick) در دههٔ ۱۹۷۰ مطرح کرد: آیا اگر بتوانیم در دنیایی مجازی همواره شاد باشیم، آن زندگی را انتخاب میکنیم؟
بیمار B-19، بیآنکه بداند، نسخهٔ واقعی و تراژیک این آزمایش فلسفی بود.
بازتاب در علم امروز
پس از موج انتقادات، بسیاری از پژوهشگران دهههای بعدی بهطور کامل از آزمایشهای خودتحریکی مغز صرفنظر کردند. اما مفهوم کنترل الکتریکی بر رفتار انسان، به شکل دیگری بازگشت: در درمان پارکینسون، افسردگی مقاوم به دارو و وسواس فکریعملی، از تحریک عمقی مغز استفاده میشود.
تفاوت کلیدی در امروز، وجود نظارت اخلاقی، رضایت آگاهانه و چارچوب علمی سختگیرانه است. بیماران حق دارند هر لحظه از درمان خارج شوند، و هیچگاه هدف پژوهش تغییر هویت یا گرایش شخصی نیست.
درسی برای آیندهٔ نوروساینس
ماجرای بیمار B-19 یادآور آن است که علم، بدون اخلاق، میتواند به آسانی به ابزاری برای سلطه تبدیل شود. همانطور که هیث قصد داشت با جریان برق، روح انسان را «اصلاح» کند، پژوهشگران مدرن باید همیشه به خاطر داشته باشند که هر مغز، جهانی منحصر بهفرد است، نه میدان آزمایش.
پرسش نهایی هنوز پابرجاست: آیا انسان میتواند لذت را درک کند، بدون آنکه اسیرش شود؟
خلاصه
در سال ۱۹۷۲، بیمار B-19 با فشردن دکمهٔ تحریک مغزی صدها بار در ساعت، گرفتار چرخهای از اشتیاق بیپایان شد.
پژوهش رابرت هیث که با هدف درمان و تغییر گرایش جنسی انجام شد، امروز به عنوان یکی از غیرانسانیترین آزمایشهای تاریخ عصبپژوهی شناخته میشود.
تحلیلهای بعدی نشان دادند که این تحریکها بیشتر میل را افزایش میدادند تا لذت را، و در نهایت باعث نوعی وابستگی روانی شدند.
ماجرای B-19 به جامعهٔ علمی آموخت که پیش از هر پژوهش، باید مرز اخلاق و انسانیت را تعیین کرد.
❓سؤالات رایج (FAQ)
۱. بیمار B-19 چه کسی بود؟
مردی ۲۴ ساله که در دههٔ ۱۹۷۰ تحت درمان روانپزشک آمریکایی رابرت هیث قرار گرفت و به او دستگاهی برای تحریک مغزی خودخواسته داده شد.
۲. هدف از آزمایش چه بود؟
هیث ادعا کرد میخواهد افسردگی و گرایش جنسی بیمار را «اصلاح» کند، اما روش او از نظر علمی و اخلاقی نادرست بود.
۳. آیا بیمار از آزمایش لذت میبرد؟
شواهد نشان میدهند او بیشتر دچار میل و اجبار به تکرار تحریک بود، نه احساس خوشی واقعی.
۴. چرا این پژوهش غیراخلاقی شناخته شد؟
زیرا شامل دستکاری جنسی، فقدان رضایت آزادانه، و مداخله در هویت شخصی بیمار بود.
۵. آیا امروزه از تحریک مغزی استفاده میشود؟
بله، اما تحت نظارت دقیق اخلاقی و برای درمان بیماریهایی مانند پارکینسون و افسردگی شدید، نه برای کنترل رفتار یا گرایش افراد.
source