نقش مشاور در پیشگیری، شناسایی و کاهش عوارض دلبستگی در نوزادان و کودکان یکی از مهمترین فصول روانشناسی رشد و سلامت خانواده محسوب میشود. دلبستگی یکی از بنیادیترین سازههای روانی در انسان است و همان چیزی است که شکلگیری امنیت عاطفی، احساس ارزشمندی، توانایی ایجاد رابطه و مهارتهای هیجانی و اجتماعی را تعیین میکند. نوزاد از نخستین لحظههای زندگی با تجربههای احساسی اولیهاش جهان را تفسیر میکند و نحوهی پاسخدهی مراقب اصلی، مخصوصا مادر یا جانشین مادر، کیفیت این تفسیر را میسازد. در این میان، مشاور به عنوان حلقهی واسط میان تجربهی کودک، نگرانیهای والدین و دانشی که برای ترمیم و شکلدهی دلبستگی سالم لازم است وارد میدان میشود.
مشاور در مسیر رشد کودک معمولا با دو دسته مشکل مواجه است: نخست مشکلاتی که از قبل ایجاد شدهاند، مانند دلبستگی ناایمن، اضطرابی یا اجتنابی؛ و دسته دوم مشکلاتی که هنوز شکل نگرفتهاند اما در بستر خانواده قابل پیشبینیاند، مثل فقدان مهارتهای والدگری، اختلالات خلقی مادر، یا تنشهای خانوادگی که روی رابطهی والد-کودک سایه میافکنند. در هر دو مسیر، مشاور نقشی چندلایه دارد: ارزیابی، آموزش، مداخله، پیشگیری و گاهی حتی اصلاح الگوهای زیربنایی رابطه در خانواده.
در واقع دلبستگی یک فرآیند ساده نیست که صرفاً از روی محبت یا توجه ساخته شود. کودک نیازمند ارتباط مداوم، پاسخدهی قابل پیشبینی، همتنظیمی هیجانی و درک شدن است. نوزادی که گریه میکند و مراقبش به شیوهای هماهنگ، آرام و قابل اعتماد پاسخ میدهد، کمکم یاد میگیرد که جهان جایی امن است و او ارزش توجه و مهربانی دارد. اما اگر این پاسخدهی غیرقابل پیشبینی، سرد، آشفته یا متناقض باشد، کودک الگویی ناپایدار برای روابط آیندهاش میسازد. اینجا اولین میدان ورود مشاور آغاز میشود؛ جایی که باید به والدین نشان دهد چه بخشهایی از رفتارشان با نیازهای واقعی کودک هماهنگ نیست.
یکی از وظایف مهم مشاور، تشخیص الگوی دلبستگی کودک است. کودکانی که دلبستگی ایمن دارند معمولا با اعتماد بیشتری محیط را بررسی میکنند، هنگام جدا شدن از والدین اندکی ناراحت میشوند اما وقتی بازمیگردند سریع آرام میگیرند و رابطه را دوباره برقرار میکنند. اما کودکان با دلبستگی اضطرابی، هنگام جدایی بیش از حد نگراناند، مدام خود را به والد میچسبانند و پس از بازگشت او نیز آرامش کامل پیدا نمیکنند. کودکانی با دلبستگی اجتنابی معمولا سعی میکنند نیازهایشان را نشان ندهند، هنگام جدایی ظاهرا ناراحت نمیشوند اما از لحاظ درونی دچار اضطراب شدیدی هستند. گروه دشوارتر، کودکان با دلبستگی دوسوگرا یا آشفتهاند؛ کودکانی که واکنشهای هیجانی متناقض و رفتارهای غیرقابل پیشبینی دارند، گاهی به والد نزدیک میشوند و همزمان او را میرانند. مشاور با ارزیابی درست این الگوها، تصویر نسبتا دقیقی از دنیای درونی کودک میسازد.
اما نقش مشاور تنها به تشخیص ختم نمیشود. او باید بفهمد چرا چنین الگویی شکل گرفته است و چگونه میتوان آن را اصلاح کرد. برای مثال در بسیاری از خانوادهها، مادر با وجود عشق فراوان به کودک، تحت فشار روانی یا جسمی قرار دارد. افسردگی پس از زایمان، اضطراب مادرانه، مشکلات اقتصادی یا حمایت اجتماعی کم، همگی دست به دست هم میدهند تا پاسخدهی مادر به کودک غیرمنسجم شود. مشاور در این موقعیت نه تنها از مادر حمایت روانی میکند بلکه او را به منابع حمایتی، مهارتهای تنظیم هیجان و روشهای مراقبت آگاهانه مجهز میسازد.
در مواردی هم رابطهی والدین با یکدیگر دچار تنش است. کودک در چنین خانهای همواره در معرض ناامنی هیجانی قرار دارد. حتی اگر والدین مستقیما با کودک مشکل نداشته باشند، ناایمنی میان خودشان به فضای کلی خانه نشت میکند و کودک به دلیل نبود یک محیط قابل پیشبینی، الگوی دلبستگی ناایمن میسازد. مشاور با کار روی رابطهی زوجین، آموزش مهارتهای ارتباط سالم و کاهش تنش، به بازسازی این محیط کمک میکند. بسیاری از عوارض دلبستگی نتیجهی اتفاقاتی نیست که مستقیم با کودک رخ میدهد، بلکه ناشی از آبوهوای کلی خانواده است و دقیقا همینجاست که مشاور میتواند نقش پیشگیرانهای داشته باشد.
یکی دیگر از وظایف کلیدی مشاور، آموزش والدین دربارهی مفهوم همتنظیمی هیجانی است. نوزاد توانایی تنظیم هیجان ندارد؛ یعنی نمیتواند خودش را آرام کند، اضطرابش را مهار کند یا حتی معنای احساسش را بفهمد. این وظیفهی والد است که همچون یک تنظیمکنندهی خارجی عمل کند. والد با صدای آرام، حضور نزدیک، تماس فیزیکی گرم و هماهنگی چهره به چهره به آرامسازی دستگاه عصبی کودک کمک میکند. وقتی مشاور این مفهوم را برای والدین روشن میکند، آنها بهتر متوجه میشوند که گریهی کودک صرفا یک دردسر یا بهانه نیست بلکه یک پیام ارتباطی است. بسیاری از مشکلات دلبستگی ناشی از بدفهمی این پیامهاست. کودکی که پیامهایش اشتباه تفسیر میشود یا نادیده گرفته میشود، به تدریج احساس میکند که نیازهایش ارزشمند نیستند.
مشاور همچنین والدین را در شناخت محرکهای اضطراب و نارضایتی کودک کمک میکند. بسیاری از مشکلات رفتاری کودکان در سالهای نخستین زندگی، مانند بیقراری، چسبندگی بیش از حد، پرخاشگری یا دشواری در خواب، در واقع علامتهایی از اضطراب دلبستگی هستند. مشاور با مشاهدهی تعامل والد و کودک، میتواند الگوهایی را تشخیص دهد که والدین خودشان متوجه آنها نیستند. مثلا ممکن است مادری فکر کند که با توجه زیاد در حال حمایت از کودک است، اما مشاور متوجه شود که این رفتار بیش از حد وابستگی ایجاد میکند و کودک قادر نیست لحظات کوتاهی را برای اکتشاف مستقل تجربه کند. یا پدری که تصور میکند بیتوجهی او به گریهی کودک باعث مستقل شدن کودک میشود، متوجه میشود که این بیتوجهی در واقع تجربهی ناامنی را عمیقتر میکند.
در بسیاری از مواقع، مشاور باید الگوهای تربیتی والدین را با پیشینهی روانی خود والد بررسی کند. بسیاری از والدین ناخواسته الگوهای دلبستگی دوران کودکی خود را تکرار میکنند. مادری که از کودکی با بیتوجهی بزرگ شده، ممکن است نتواند به سادگی با گریهی کودک تماس عاطفی برقرار کند و ناخودآگاه میخواهد هیجانات کودک را خاموش یا نادیده بگیرد. پدری که دلبستگی اضطرابی داشته، ممکن است بیش از اندازه نگران باشد و این نگرانی را به کودک منتقل کند. مشاور با گفتوگو و تکنیکهای بازتابی، کمک میکند والدین این چرخهها را بشناسند و تصمیم بگیرند آنها را تکرار نکنند.
نقش مهم دیگر مشاور، آموزش مهارتهای روزمرهی تعامل با کودک است؛ مهارتهایی که شاید ساده به نظر بیایند اما زیربنای دلبستگی سالم را میسازند. برای مثال، بازی مشترک یکی از ابزارهای بنیادی ایجاد دلبستگی ایمن است. مشاور والدین را تشویق میکند که وارد دنیای کودک شوند، با او همسطح شوند، با نگاه و لبخند او هماهنگ شوند و بازیهایی را دنبال کنند که خود کودک آغاز میکند. این نوع بازی، به کودک احساس دیده شدن، مهم بودن و پذیرفته شدن میدهد. بسیاری از عوارض دلبستگی دقیقاً زمانی کاهش مییابد که کودک تجربهی تعاملهای مثبت و قابلپیشبینی بیشتری به دست آورد.
در روند مشاورهی خانواده، گاهی مشاور با کودک نیز به شکل مستقیم کار میکند، خصوصا در سنین بالاتر. در این موارد، بازیدرمانی یا تعاملدرمانی یکی از ابزارهای مهم است. کودک از طریق بازی، اضطرابها و ناامنیهایش را بروز میدهد و مشاور از همین طریق فضای امنی برای ترمیم تجربههای هیجانی او فراهم میآورد. اما در مورد نوزادان و کودکان خردسال، عمدهی کار روی والدین انجام میشود، زیرا والدین هستند که الگوهای رابطهای آینده را میسازند.
مشاور همچنین نقش آموزشی مهمی برای افزایش آگاهی عمومی دربارهی اهمیت دلبستگی ایمن دارد. در بسیاری از فرهنگها، باورهای نادرستی دربارهی تربیت کودک وجود دارد. برخی فکر میکنند که اگر به گریههای نوزاد پاسخ داده شود، او لوس میشود؛ برخی دیگر فکر میکنند کودک به توجه عاطفی نیاز ندارد و صرفاً خوراک و خواب کافی برایش لازم است. مشاور با برنامههای آموزشی، کارگاهها یا جلسات فردی این باورهای اشتباه را اصلاح میکند. چنین آگاهیرسانیهایی در بلندمدت باعث کاهش گستردهی مشکلات دلبستگی میشود.
در کنار والدین، نقش مشاور در تعامل با سایر مراقبان کودک نیز مهم است. برخی کودکان ساعات زیادی را در مهدکودک یا نزد پرستار میگذرانند. اگر مراقب اصلی کودک هماهنگ و پاسخده نباشد، تلاش والدین در خانه نیز ممکن است کافی نباشد. مشاور با ارائهی آموزشهای لازم به مراقبان، بررسی شرایط مهدکودک و اطمینان از ثبات مراقبت، میتواند از ایجاد دلبستگی آشفته یا اضطرابی جلوگیری کند.
یکی از مهمترین اثرات مشاور در کاهش عوارض دلبستگی، توانایی او در کمک به والدین برای ایجاد ثبات هیجانی است. کودکان مانند آینهای هستند که هیجانات والدین را منعکس میکنند. والد مضطرب، کودکی مضطرب میسازد؛ والد آشفته، کودکی آشفته؛ و والد آرام، کودکی آرام. این اصل ساده اما عمیق، هستهی اصلی تمام مداخلات دلبستگیمحور است. مشاور با تکنیکهای تنظیم هیجان، ذهنآگاهی، خودمراقبتی و مدیریت استرس به والدین یاد میدهد که ابتدا باید خودشان به نقطهی تعادل برسند. تنها در این صورت است که میتوانند این تعادل را به کودک منتقل کنند.
در مواردی که عوارض دلبستگی شدیدتر است، مشاور ممکن است با متخصصان دیگری مانند روانپزشک، رفتاردرمانگر یا مددکار اجتماعی همکاری کند. کودکانی که دلبستگی بسیار ناایمن دارند ممکن است دچار مشکلاتی شوند که نیازمند مداخلهی چندجانبه است: اضطرابهای شدید، پرخاشگری، اختلالهای خواب، مشکلات تغذیه، یا حتی علائم جسمانی ناشی از استرس. مشاور با هماهنگسازی این خدمات، از سردرگمی خانواده جلوگیری میکند و مسیری یکپارچه برای بهبود کودک ایجاد میکند.
در مجموع، نقش مشاور در عوارض دلبستگی نوزادان و کودکان یک نقش چندوجهی و عمیق است. او در جایگاه راهنما، درمانگر، مربی و گاهی حتی پشتیبان عاطفی والدین عمل میکند. دلبستگی سالم چیزی نیست که به صورت اتفاقی شکل بگیرد، بلکه نتیجهی یک رابطهی آگاهانه و سازنده میان والد و کودک است. مشاور کمک میکند این رابطه از سطح غریزی و ناخودآگاه به سطحی هوشمندانه، حساس و هدفمند منتقل شود.
اهمیت این نقش بهقدری است که در بسیاری از نظامهای سلامت روان، مشاورهی دلبستگی یکی از اولین مداخلاتی است که به خانوادههای تازهوارد توصیه میشود. پیشگیری از مشکلات دلبستگی نه تنها به خود کودک کمک میکند بلکه اثرات بلندمدتی بر سلامت روان والدین، کیفیت روابط خانوادگی و ثبات اجتماعی دارد. کودکی که دلبستگی سالمی شکل بدهد در آینده بزرگسالی با کیفیتتری خواهد داشت: توانایی برقراری روابط سالم، اعتماد به نفس بیشتر، مدیریت بهتر استرس، و انعطافپذیری عاطفی.
در نهایت میتوان گفت که مشاور در روند شکلدهی یا ترمیم دلبستگی، مانند معماری است که زیرساخت یک ساختمان بلندمدت را طراحی میکند. هر کلمهی او، هر توصیه و هر لحظهی همراهیاش، بلوکی است در ساخت آیندهی روانی کودک. شاید کودک در لحظه متوجه این نقش نشود، اما اثر آن در تمام زندگی او باقی میماند.
source